Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

بنام خدا

سال ها پیش، مردی با این آرزو که روزی نوازنده یی مشهور شود، درس و تحصیل را رها کرد و روانه شهر شد. برای او که دبیرستان را رها کرده بود و در هیچ زمینه یی تجربه نداشت، پیدا کردن کار کمی دشوار به نظر می رسید. او در بارهایی که ساختمانی کهنه و قدیمی و محیط ناسالم داشت پیانو می نواخت، آواز می خواند و هنر موسیقی خود که تمام دارایی او به شمار می رفت برای کسانی عرضه می کرد که از بس نوشیده بودند، کوچک ترین توجهی به حضور او نداشتند. می توانید تصور کنید که او چه اندازه خود را دلسرد و ناامید و تحقیر شده احساس می کرد؟ دیگر به کلی خسته، افسرده و درمانده شده بود. شب ها، در اتاقک های ماشین های لباس شویی خودکار می خوابید، چراکه هیچ پولی در بساط نداشت با این همه تنها چیزی که او را سرپا نگه داشت، عشق به دختری بود که او را زیباترین زن جهان می دانست. روزی سرانجام، دوست دخترش هم او را ترک کرد و در این شرایط او احساس کرده که زنده بودن دیگر برایش معنایی ندارد و تصمیم به خودکشی گرفت. اما پیش از آن، آخرین تلاش خود را برای خلاصی از شرایطی که در آن گرفتار شده بود انجام داد و برای آخرین بار کوشید به خود کمک کند. با این فکر، روانه یک کلینیک اعصاب و روان شد و در همین کلینیک بود که زندگی اش به کلی دگرگون شد. نه به این جهت که آن جا شفا یافته بود، بلکه به جهت دیدن وضع رقت آور انسان هایی که در آن جا به سر می بردند و با وجود آنکه در مقایسه با او شرایط بسیار بدتری داشتند، اما با این وجود هنوز به زندگی ادامه می دادند! او در آنجا دریافت که به واقع، هیچ مشکل حادی در پیش روی او نیست و همان روز قسم خورد که هرگز برای بار دوم به چنین وضعی دچار نشود. او به سختی کار کرد و برای رسیدن به هدفش به میزانی که لازم بود وقت گذاشت و از آن جا که ایمان داشت از استعداد و توانایی لازم برای نوازندگی برخوردار است، سرانجام، موفقیت را از آن خود ساخت.

زندگی همیشه ارزش آن را دارد که برای آن زنده بمانیم و همواره موهبت های بسیاری در زندگی وجود دارند که به جهت برخوردار بودن از آن ها می توانیم شاکر و سپاس گزار باشیم. این گونه بود که او تسلیم نشد و به عوض آن، راهی را که انتخاب کرده بود را ادامه داد. حقیقت این است که موفقیت ها یک شبه به دست نمی آید، اما سرانجام روزی از راه می رسد. امروزه همه در سراسر دنیا، این نوازنده بزرگ را می شناسند. نام او بیلی جول است. 


  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

هنگامی که راه های جدید را برای رسیدن به آن چه می خواهیم، می آزماییم، بهترین خواسته های خود را برای حصول به هدف از دست می دهیم و با وجود این به هدف خود نمی رسیم و در پایان اغلب از این که دوباره تلاش خود را از سر بگیریم، هراس داریم. وقتی به مرحله یی می رسید که مایل نیستید بار دیگر شانس خود را بیازمایید، در حقیقت به نوعی درماندگی اکتسابی دچار شده اید و در پی آن، آرام آرام، خواسته یا ناخواسته این احساس در شما شکل می گیرد که انسانی بی چاره و درمانده هستید. اما خوشبختانه باید بگویم در اشتباه هستید. تنها و تنها اگر شیوه تفکر و احساسات خود را عوض کنید، همین امروز هم می توانید تغییری بنیادین در زندگی خود ایجاد کنید. و این جمله ادیسون را به یاد داشته باشید که "دل گرمی و شهامت خود را از دست نمی دهم، چراکه هر شکستی، یک گام به سوی پیروزی است".

نخستین گام برای تغییر در نوع زندگی این است که پیش از هر کاری، خود را از قید این عقاید منفی و تصورات باطل که دیگر هیچ کاری از دست شما ساخته نیست رها کنید. اما چگونه می توان به این هدف دست یافت؟

1.        درک این واقعیت که گذشته، آینده شما نیست.

مهم نیست که شما دیروز چه کرده اید، مهم این است که هم اکنون در این لحظه چه می کنید. چه بسیار انسان هایی که در حالی که از آیینه عقب اتومبیل خود را به سوی آینده به پیش برانند و یقینا این امر پی آمدی جز تصادف به دنبال نخواهد داشت. همهنیروهای خود را بر آن چه امروز برای بهبود شرایط زندگی خود قادر به انجام آن هستید متمرکز کنید.

2.      پشتکار و سماجت در راه رسیدن به هدف ارزش مند است.

اغلب انسان ها می کوشند با استفاده از هشت، نه یا ده روش به نتیجه دلخواه خود برسند و وقتی هیچ یک از آن روش ها موفقیتی به همراه نداشت، دست از تلاش برمی دارند و تسلیم می شوند.کلید موفقیت در این است که در زندگی و با حضور و وجود شرایط کنونی تصمیم بگیریم چه چیز برای ما در اولویت نخست قرار دارد و آن گاه روز به روز مصمم تر روی آن کار کنیم، حتی اگر تلاش های مان در ابتدا موفقیتی با خود به همراه نداشته باشند.

 همواره باید به خود یادآور شویم:

من قادر هستم بر هر مشکلی غلبه کنم، تنها اگر عملکردی مصمم، مثبت، صحیح و هدفمند داشته باشم. پیام من به شما یک پیام سهل و آسان است که شما در اعماق قلبتان به حقیقت آن اذعان دارید: اگر استوار، راسخ و با پشتکار، برای رسیدن به اهداف خود تلاش کنید و علاوه بر آن، در این راه انعطاف پذیری لازم را داشته باشید، سرانجام خواهید توانست به آنچه می خواهید دست یابید. به شرط آن که این تصور را که راه چاریی برای شما وجود ندارد، از خود دور کنید. آیا عاقلانه نیست از این دستور تبلیغ "نایک" پیروی کنیم که می گوید: تنها در پی انجام کار باش؟ می دانید چرا بسیاری از انسان ها از انجام کار سر باز می زنند؟ چون آدم ها می ترسند از عهده انجام کار برنیایند.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد، نشد که نشد. او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند به دنبال بز همان. عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون بز نتواند از آن بگذرد... نه چوبی که برتن و بدن بز می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته. پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.
چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می‌دید گفت:
تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب می‌دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد آب را که گل آلود کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.
و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمی‌گذارد و خود را نمی‌شکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را می‌پرستد.  
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

کلنل ساندرس در سن شصت و پنج سالگی توانست رویاهایش را محقق سازد. ساندرس مردی بسیار تنها بود. او برای اولین بار در زندگی یک چک تامین اجتماعی به مبلغ صدوپنجاه دلار دریافت کرد که این مبلغ ناچیز او را بسیار شگفت شده کرد. او به جای آن که جامعه را مسئول تامین آتیه خود بداند از خود پرسید: من چه کاری می توانم انجام دهم که برای دیگران باارزش باشد و با استقبال آنان روبرو شود؟ من چه چیز برای عرضه کردن به مردم دارم؟ نخستین ایده یی که به ذهنش رسید فروش دستور ابداعی اش برای طبخ مرغ بود. او فکر می کرد مردم حتما از این دستور طبخ مرغ استقبال خواهند کرد. اما بلافاصله این فکر به نظرش مضحک آمد و با خود اندیشید با فروش این دستورالعمل حتی قادر به پرداخت اجاره خانه اش نیز نخواهد بود. آن گاه طرحی نو و اندیشه یی جدیدی به ذهنش خطور کرد و آن این بود که در کنار فروش این دستور، روش طبخ و آماده کردن مرغ را نیز به آن ها نشان دهد. انسان هایی که طرح و اندیشه های فوق العاده یی در سر دارند کم نیستند. اما کلنل ساندرس با همه فرق داشت. او ایده هایش را به مرحله اجرا گذاشت. او از رستورانی به رستوران دیگر رفت و طرح خود را با صاحبان رستوران ها در میان گذاشت. اما کم نبودند انسان هایی که او را به باد تمسخر می گرفتند و می گفتند: خوب گوش هایت را باز کن، پیرمرد راهت را بکش و برو. فکر می کنید کلنل ساندرس تسلیم شد؟ مطلقا نه. او کلید طلایی موفقیت را در اختیار داشت که من نام آن را نیروی ویژه درونی گذاشته ام. نیروی ویژه درونی یعنی با سماجت و پشتکار عمل کردن. شما هر بار که کاری را انجام می دهید، از آن تجربه تازه یی کسب می کنید و راهی پیدا می کنید که برای بار دیگر آن کار را با کیفیتی مطلوب تر و بهتر انجام دهید. کلنل ساندرس به جای آن که در پی شنیدن پاسخ منفی از رستوران ها خود را ببازد، نیروی خود را متمرکز کرد تا بار دیگر، خواسته های خود را به گونیی مطرح کند که در مراجعه به رستوران های بعدی به نتیجه مورد انتظارش دست یابد. فکر می کنید کلنل ساندرس چندبار پاسخ رد شنید تا این که سرانجام، پاسخ دل خواهش را به دست آورد؟ 1009 بار. او دو سال آزگار با اتومبیل کهنه و تصادفی خود، به شهرهای مختلف آمریکا سفر کرد. با کت و شلوار بلند و چروکین و سفید رنگ خود روی صندلی عقب اتومبیل خود خوابید و با این حال هر روز از نو برای عرضه ایده یی که در سر داشت، عزم خود را جزم کرد. شما در چه موقعیتی قرار دارید؟ فکر می کنید چند نفر وجود دارند که 1009 بار پاسخ منفی می گیرند و باز هم دست از تلاش بر نمی دارند؟ به گمان من بسیاری از مردم پس از بیست بار نه شندیدن تسلیم می شوند و این تعداد دفعات به صد یا هزار بار نمی رسد و اغلب اوقات همین سماجت و پشت کار، لازمه موفقیت است. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

روان مربوط به قاعده هفت بازی می شود یعنی آنچه را که وجود شما می خواهد و می طلبد انجام دهید. امیدوارم که با این جمله  متوجه روان شده باشید. و یا به عبارت دینی: روان قدرتی است که موجودیت تغییر ناپذیر شما را مشخص می کند. برای اینکه از روان خود آگاهانه پیروی کنید باید ابتدا یک دید مثبت نسبت به خود داشته باشید. تا زمانیکه خود را تسلیم جبر کرده اید و خود را در این درجه کم ارزشمندی احساس می کنید، مشکل است که زندگی خود را مطابق این قاعده شکل دهید. روان ما، ما را به سوی تحقق بخش های مختلف هدایت می کند.

روان شما، شما را همیشه در جستجوی یافتن بهترین شرایط کمک می کند. برای حصول به قابلیت های بخصوص شما. و در این مورد هم روش مخصوص خود را دارد: برای بعضی انسان ها به این صورت است که گویی ندایی درونی به آن ها دستوراتی می دهد تا آن ها را در واقع مشاوره کند، که چه باید انجام دهند. یک مثال معروف در این مورد، فیلسوف یونانی سقراط است. الهام درونی او به قدری قدرتمند و واضح بود که او فکر می کرد یک موجود درونی او را هدایت می کند. او آن را به عنوان دیامون نامید. حتی وقتی که شما جمله ای نمی نشوید که چه برای شما خوب است، یک نوع الهام دریافت می کنید، وقتی که کار شما با خواست درونی شما مطابقت دارد حس رضایتمندی به عنوان ابزاری است که با آن روان تان، شما را به سوی مسئولیت تان هدایت می کند. همین که این احساس را پیدا کردید بدانید مسلما در موضع درستی قرار گرفته اید. وقتی شما از روان خود تبعیت می کنید، به زندگی خود مفهوم می بخشید. روان شما، شما را به فعالیتی وا می دارد که دوست دارید. فرقی نمی کند که چه وظایفی بر عهده دارید. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود.
جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. 
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

عقاب وقتی می‌خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه‌ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می‌نشیند!

می‌دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو‌به‌رو بیاید!

عقاب به محض این‌که ‌آمدن گردباد را حس‌کرد، بال‌های خود را می‌گشاید و اجازه می‌دهد ‌باد، او را با خود بلند کند.

به محض این‌ که طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده‌ی بلند‌پرواز، سر خود را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و عمود بر طوفان می‌ایستد و مانند گلوله‌ی توپی، به سمت بالا پرتاب ‌می‌شود. او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج ‌می‌گیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آنگاه با چرخش خود به ‌سوی قله‌ی موردنظر، در بالاترین نقطه‌ی کوهستان، مأوا می‌گزیند.

خوب به شیوه‌ی عقاب برای بالارفتن دقت کنید. او منتظر حادثه می‌ماند، حادثه‌ای که برای مرغ‌های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می‌نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.

وقتی طوفان از راه می‌رسد، عقاب به‌جای زانوی غم بغل‌گرفتن و در کنج سنگ‌ها پناه‌گرفتن، جشن می‌گیرد و خود را به بالاترین نقطه‌ی وزش باد می‌رساند و از آن‌جا، سنگین‌ترین ضربه‌های گردباد را به نفع خود به‌کار می‌گیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم، به نفع خویش استفاده می‌کند.

او نه‌ تنها از نیروی مخالف نمی‌هراسد، بلکه منتظر آن نیز می‌نشیند‌ چرا که می‌داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می‌تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

مسئولیت پذیری یک قدرت مادرزادی است. شما باید مسئولیت پذیر باشید، یعنی هیچ وقت تقصیرات را به گردن دیگران نیندازید و همیشه مقصر را فقط خود بدانید. آیا اصرار دارید بگویید نمی توانید موقعیت فعلی خود را عوض کنید؟ یا اینکه اصرار دارید عوض کنید؟ وقتی که بر اثر عملکرد شما اتفاقی حادث می شود، دقیقا مقصر اصلی خود شما هستید و در اینگونه عوامل دیگری مقصر نیست. هر تصمیم که شما در زمان حال می گیرید، بزرگ یا کوچک، در واقع مبنایی برای آینده شما به حساب می آید. مسلما همه آن ها مهم نیستند اما در مجموع موثر واقع می شوند. و حالا کاملا دقت کنید، از این به بعد مساله مسئوولیت پذیری جدی تر خواهد شد. شما در بلند مدت می توانید به آرزوهایتان دست یابید، چنانچه همیشه مطابق هدف تان تصمیم بگیرید. سعی کنید از این لحظه به بعد آگاهانه و هوشیارانه انتخابی را در پیش بگیرید که شما را به جایی برساند. هدف های خود را، ابزار کار خود قرار دهید. برای هر تصمیمی که می گیرید، انتخاب شما می تواند در سطوح مختلفی انجام پذیرد.


·        افکار خود را انتخاب کنید: چطور باید فکر کنم تا به هدفم برسم؟

·        طرز تفکر خود را اصلاح کنید: چه طرز تفکری باید انتخاب کنم تا به هدفم نزدیک تر شوم.

·        رفتار خود را انتخاب کنید: چه کاری باید انجام بدهم که در راه راست قدم بردارم؟

·        کلمات و جملات خود را انتخاب کنید: چطور می توانم آرزوها را سریع تر و بهتر عملی سازم؟

وقتی که مسئوولیتی برای رسیدن به هدف ها و آرزو های تان متقبل شوید، شانس شما برای رسیدن به آن بیشتر می شود. به جای اینکه غیر فعال فقط امید داشته باشید، تلاش کنید، مسلما بهترین راه برای رسیدن به اهداف است. اما ضمانتی وجود ندارد. در درون شما نیروهای فراوانی وجود دارند: قدرت فکر کردن و خواستن و انتقال آن ها، که از طریق آن ها می توانید به امکانات گوناگونی دسترسی پیدا کنید.

نگاه برجنبه های منفی و مثبت در زندگی نباید شما را از مسئولیت پذیری باز دارد. بلکه باید به شما کمک کند تا هدف خود را ناامیدانه دنبال نکنید. شما خیلی چیزها در دست دارید اما نه همه چیز را. به علاوه اعتقاد نداشته باشد، که حس مسئولیت پذیری فقط برای روزهای خوب زندگی است، در روزهای بد در آن آزادانه تصمیم بگیرید و با قدرت روحی و جسمی چیزی را تغییر دهید. مسئولیت پذیری در هر حال امکان پذیر است. در موقعیت های بخصوص مسئولیت شخصی تنها امکانی است که شخصیت انسانی را حفظ می کند. اگر آزادی بیرونی وجود ندارد، می توان توسط مسئولیت پذیری، درها را به سوی آزادی درونی باز کرد. به هر حال احتیاج به آگاهی و جرات دارد. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم می ‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود. شیخ بهایى گفت: قربان من یک هفته مهلت می ‏خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد،چنانچه باز هم اراده ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.
شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای ( محل نماز خواندن) خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا می ‏گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بنده ی خدا من می ‏دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى بلعد! تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت. و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو.

مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه ‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته، فردا صبح زود هم من مخفیانه می روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می شود.
شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: اعلیحضرت، می خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می فهمانند.
شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست؟ شیخ بهایى گفت: من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از افراد خانواده ام، کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم، ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف تکرار شده که هر کس می گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت! حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند!
به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند. بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد و واجد شرایط از 17 محله ی آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند ، هر کدام به ترتیب گفتند:
به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید! دیگرى گفت: خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد. سومى گفت: به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس می کرد و به درگاه خدا گریه و زاری می نمود. چهارمى ‏گفت: خدا را شاهد می گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه ‏اش وارد می آمد از کاسه سر بیرون زده بود.به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند. شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش می کرد. عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت:
بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم می شود شیخ بهایى گناهکار بوده است! وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت: قبله ی عالم. عقل و شعور مردم را دیدید؟ شاه گفت: آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟ شیخ عرض کرد: قربان به من فرمودید، قاضى القضات شوم.

شاه گفت: بله ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟ شیخ گفت: من چگونه می توانم قاضى القضات شوم با اینکه می دانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر می فرمایید ناچار به اطاعتم! شاه عباس گفت: چون مقام علمى تو را به دیده ی احترام نگاه کرده و می کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : پنجاه گرم , صد گرم و ...استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است.

اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد.

استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟

یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.

حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است.

اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.

اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.

فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.

به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید!

  • گروه مهندسی مدیریت ناب