Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

بنام خدا

 قسمتی از کتاب کاش حقیقت داشت ـ مارک لوی

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هرروز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتادوشش هزاروچهارصد دلار پول می گذاره ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی. هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه. شرط بعدی اینه که بانک می تونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟»

او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا .....

 «همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان.

این حساب با ثانیه ها پر می شه. هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتادوشش هزارو چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هرروز صبح جادو می شه و هشتادوشش هزاروچهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هروقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم..»

       همیشه دلیل شادی کسی باش، نه شریک شادی او و همیشه شریک غم کسی باش، نه دلیل غم او
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

میگویند چند صد سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.

پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: «فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!»

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: «چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.»

در حالی که کارگران با چوب به مناره فشار می آوردند، معمار مدام از پیرزن می پرسید: «مادر، درست شد؟!»

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: «بله! درست شد! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت.»

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن به مناره ای که اصلاً کج نبود را پرسیدند. معمار گفت: «اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم. این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!» 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

تصمیم و باز هم تصمیم!

همه می دانیم همواره انسان هایی وجود دارند که در ناز و نعمت زاده و پرورده می شوند. این قبیل افراد والدین ثروتمندی دارند و در محیطی برخوردار از حقوق و امتیازات خاص رشد می کنند، به هر شیوه ممکن احتیاجات آن ها تامین و از آن ها مراقبت می شود و هیچ کمبودی از لحاظ مادی در زندگی احساس نمی شود. نقطه مقابل این افراد انسان هایی هستند که موفق می شوند به تنهایی بر شرایط به ظاهر بسیار دشوار چیره شوند، تنها به این جهت که آن ها تصمیم می گیرند، کاری در زندگی شان انجام دهند و بدین گونه آنان به تجسم بارز قدرت بی پایان روح انسانی مبدل می شوند.

راز موفقیت این افراد در چیست؟ آن ها درست در زمانی که ممکن است احساس کنند دیگر راهی برایشان باقی نمانده، تصمیم می گیرند، تصمیم می گیرند از آن پس برای خود، تنها بهترین را برگزینند. آنان تصمیم واقعی می گیرند و بدین ترتیب، زندگی شان به ناگاه دگرگون می شود. اما منظور من از یک تصمیم واقعی چیست؟ بسیاری از مردم به طور مثال می گویند: من باید اندکی وزن کم کنم. من باید درآمد بیشتری داشته باشم. باید کار بهتری برای خود دست و پا کنم. و... اما حقیقت آن است که این افراد می توانند تمام مدت روز باید و باید بگویند بی آن که این بایدها تغییری در شرایط کنونی آن ها به وجود آورد.

اگر به واقع قصد دارید تغییری در زندگی خود بدهید، لازم است ابتدا یک تصمیم جدی بگیرید، بدین معنا که راه را به روی هر آنچه مانعی در راه دست یابی به هدفتان به شمار می رود را سد کنید.

وقتی تصمیم گیری ها این قدر آسان و کارآمد هستند، پس چرا تعداد کمی از انسان ها در زندگی، تصمیمات واقعی می گیرند؟ زیرا آن ها نمی دانند به راستی یک تصمیم واقعی چیست. به گمان این قبیل افراد، تصمیمات در واقع فهرستی از آرزوها هستند و بسیاری از ما آن قدر مدت های طولانی هیچ تصمیمی نگرفته ایم که اصلا نمی دانیم تصمیم گیری چه احساسی را در انسان پدید می آورد؟ وقتی یک تصمیم واقعی می گیرید، در واقع مانند این است که نه بر روی شن، بلکه بر روی سیمان، خط پایانی رسم می کنید. شما پس از این کار، دقیقا می دانید چه می خواهید. این وضوح و روشنی به شما نیرویی می دهد تا برای دست یابی به هدفی، خود را کاملا و از هر لحاظ آماده کنید. انسان هایی که بر تمامی موانع زندگی، غلبه و زندگی شان را از پایه و اساس دگرگون می کنند، هر روز سه تصمیم بسیار نیروزا و کارآمد اتخاذ می کنند:

1-     این که باید توجه خود را به چه چیزی معطوف کنند

2-   این هدف برای آن ها چه قدر با اهمیت است

3-   آن ها برای دست یابی به آن هدف، به طور ملموس و عینی چه کارهایی می توانند انجام دهند

هم اکنون، تصمیم بگیرید

اخذ تصمیمات جدید، سرآغاز هر پیشرفتی است. چرا تصمیماتی را که موجب بهتر شدن زندگی تان می شوند، همین طور به تعویق می اندازید؟ شاید تصمیمی که می گیرید این باشد که از این پس، به جای استعمال دخانیات، فارغ از هرگونه استرس و فشار، بدوید یا مطالعه کنید. یا این که صبح ها کمی زودتر و با روحیه یی با نشاط تر از خواب بیدار شوید. شاید تصمیم شما بر این باشد که از این پس، به جای آنکه دیگران را مسئول بدانید، خود در جهت شادتر شدن زندگی تان اقدام کنید. 

شاید تصمیم بگیرید با انجام کاری که برای دیگران ارزش و اهمیت فراوانی دارد، به لحاظ شغلی موفقیت های بیشتری کسب کنید. شاید هم تصمیم داشته باشید با ادامه تحصیل و کسب مهارتهای اکتسابی جدید، درآمد بیش تری برای خود و خانواده تان کسب کنید یا این که به مدد آموخته های خود بتوانید حضوری موثرتر در کنار خانواده و دوستان خود داشته باشید.

هم اکنون در این لحظه، تصمیمی بگیرید که حقیقتا شما را به فعالیت و حرکت وادار کند و سعی کنید که تحت هر شرایطی، تصمیم خود را جامه عمل بپوشانید. ابتدا یک تصمیم ساده بگیرید، به خودتان یا به فرد دیگری، قولی بدهید که به سادگی بتوانید آن را انجام دهید. با انجام دادن این تصمیم باید به خود ثابت کنید شما این توانایی را دارید که تصمیمات بزرگ تری هم بگیرید. بدین ترتیب عضلات تصمیم گیری را نیرومندتر و قدرتمندتر خواهید کرد.

اکنون پس از آن تصمیم گیری ساده، تصمیمی دیگر بگیرید که می دانید تحقق آن به تلاش و کوشش بیشتری نیاز دارید و باید از خود بیش تر مایه بگذارید. تصمیمی که شما را ترغیب کند و به شما انگیزه و الهام فکری بدهد. برای خانواده و دوستان خود از تصمیماتی که گرفته اید، بگویید. هنگامی که توانستید تصمیم را به مرحله عمل برسانید، آن گاه است که احساس سربلندی و غرور می کنید. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

این داستان حکایت مرد کشاورز هندی است که تنها یک اسب برای شخم زدن زمینش داشت. وقتی تنها اسب کشاورز، جان سپرد، همسایه ها همگی به حال او تاسف خوردند. به عقیده آن ها این حادثه یی وحشتناک بود، اما کشاورز عقیده داشت شاید در پس ای حادثه، حکمتی وجود داشته است. روز بعد، دهقان با دو اسب به خانه بازگشت. همسایگانش گفتند: چه عالی شد که او اکنون دو اسب دارد. اما کشاورز عقیده داشت، شاید در پس این کار حکمتی وجود داشته باشد. هنگامی که پسر مرد دهقان تلاش کرد تا اسب ها را برای سوارکار تعلیم دهد، در حین آموزش اسبان، یک پایش شکست. همسایه ها همه گفتند: چه حادثه وحشتناکی. اما مرد دهقان هم چنان عقیده داشت شاید در پس این حادثه، حکمتی وجود داشته است. چند روز بعد تمامی مردان جوان آبادی به خدمت سربازی فراخوانده شدند و از آن جا که پسر کشاورز به جهت شکستگی پا و زخمی بودن، قادر به حمل سلاح نبود، به او اجازه داده شد در روستا بماند و از انجام خدمت سربازی معاف شد. حالا دیگر تمامی همسایه ها، از شانسی که پسر جوان آورده بود، سخن می گفتند. و کشاورز در جواب آنها گفت: شاید در پس این حادثه، حکمتی نهفته باشد.

هنگامی که شما به چیزی اعتقاد دارید و این اعتقاد شما تا کنون موثر واقع نشده، به احتمال زیاد درباره آن، قضاوتی نسنجیده و عجولانه داشته اید. شاید چیزهایی که به نظر ما، به ظاهر دشوار و سخت می آیند، اصلا دشوار و سخت نباشند. شاید هم این دشواری ها، موقتی و گذرا باشند. توانایی شما برای قضاوت شایستگی موقعیت ها و شرایط، بستگی بسیار زیادی به تجسم شما از آینده و تصویری دارد که از آن پیش روی خود قرار می دهید. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

او سوئیچی رو هوندا پایه گذار شرکت موتور هوندا و تولید کننده سرشناس خودروها و موتور سیکلت های هوندا بود. او حتی بزرگترین موانع را هم به چشم موانع ورزشی می دید که در راه رسیدن به هدف باید از روی آن ها بپرد. در سال 1938 آقای هوندا دانشجویی بی بضاعت بود که رویای برنامه ریزی و طراحی نوعی رینگ پیستون موتور را برای فروش به شرکت تویوتا موتور در سر می پرورانید. او پول کمی را که در بساط داشت صرف پروژه اش کرد و هنگامی که تمام پول خرج شد، پروژه همچنان به مرحله اکمال نرسیده بود، ناگزیر برای ادامه کار جواهرات همسرش را نیز فروخت. هوندا پس از سال ها تلاش و زحمت سرانجام رینگ پیستونی را که یقین داشت شرکت تویوتا آن را از او خریداری خواهد کرد طراحی کرد. اما طرح او مورد پذیرش واقع نگردید و به دانشگاه بازپس فرستاده شد. اکنون او مجبور بود با وجود ورشکستگی و بی پولی، کنایه های استاد و دوستانش را نیز تحمل کند که ایده او را برای فروش چنین طرحی، خنده دار و احمقانه می دانستند. آیا با این همه فکر می کنید مایوس شد؟ هرگز. آیا تن به شکست داد؟ تحت هیچ شرایطی.

در عوض تمامی دو سال بعد را روس طرحش کار کرد تا آن را اصلاح کرده و تواقص احتمالی را بر طرف کرد. هوندا، کلید طلایی موفقیت را در دست داشت و از فرمول واقعی موفقیت بهره می گرفت:

1.        او برای دستیابی به یک هدف مشخص و معین، می کوشید

2.      در راه رسیدن به هدفش تلاش می کرد

3.      او استراتژی های مختلف را برای رسیدن به هدف، یک به یک، می آزمود تا بداند کدام یک با موفقیت همراه و کدام یک با شکست روبرو می شود و هنگامی که تلاش هایش نتیجه دل خواه و مورد انتظار را در پی نداشتند

4.       استراتژی خود را تغییر می داد، بی آن که هدف را لحظه یی از پیش چشم دور دارد، و برای این کار از انعطاف پذیری لازم برخوردار بود

سرانجام پس از گذشت دو سال دیگر، تویوتا حقیقتا طرح اصلاح شده او را خریداری کرد! بالاخره هوندا کارخانه اش را ساخت و به مرحله یی رسید که توانست رینگ پیستون خود را تولید کند. در کشاکش جنگ جهانی دوم، کارخانه او بمباران و با خاک یکسان شد. اما هوندا بی آن که خود را ببازد و بهت شده و مایوس شود، تمامی کارکنان خود را فراخواند و گفت: فورا" همگی از کارخانه بیرون روید و هواپیماها را زیر نظر بگیرید. آن ها مخزن های یدکی خود را از هواپیما به بیرون پرتاب می کنند. ما باید مخزن های یدکی را پیدا کنیم چراکه آن ها حاوی مواد خامی هستند که ما برای تولید مان به آن ها نیاز داریم. آقای هوندا مجددا کارخانه را راه اندازی نمود اما این کارخانه سرانجام در پی وقوع زمین لرزه ای شدید، به طور کامل نابود شد و او ناگزیر طرح ابداعی خود را برای تولید به تویوتا فروخت. حقیقت این است که (( ایزد گر زحکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری )).

با پایان گرفتن جنگ، ژاپن با بحران شدیدی مواجه شد. سراسر کشور در محرومیت به سر می برد. بنزین جیره بندی شده بود و در بیش تر مواقع اصلا در بازار موجود نبود. یک روز آقای هوندا برای تامین مایحتاج روزانه خانواده به هیچ عنوان نتوانست سوخت لازم برای اتومبیل خود به دست آورده و راه منزل تا بازار را طی کند. او به جای آن که احساس درماندگی کند، تصمیم جدیدی گرفت. او تعدادی موتور کوچک در اختیار داشت. از همان موتورهای ماشین چمن زنی. او این موتور را بر روی دوچرخه اش سوار کرد و بدین ترتیب نخستین دوچرخه که با نیروی یک موتور کمکی کار می کرد، اختراع شد و هوندا توانست به بازار برود و مایحتاج خانواده اش را تهیه کند. چندی نگذشت که دوستان آقای هوندا از او درخواست کردند تا یک دوچرخه موتوری برای آنها نیز بسازد. موتورهای موجود تمام شد و آقای هوندا تصمیم گرفت برای تولید انبوه این وسیله، کارخانه یی جدید تاسیس کند. البته او خود پولی در بساط نداشت و ژاپن نیز در بحران شدید اقتصادی به سر می برد. پس با این اوضاع، او چگونه می توانست هدفی را که در سر داشت، محقق سازد؟

با اتخاذ هر تصمیم، شما در حقیقت، سرنوشت خود را به دست می گیرید.  آنتونی رابینز

آقای هوندا بازهم تسلیم نشد و با خود گفت: متاسفانه بدون سرمایه، دست یابی به چنین هدفی امکان ندارد. در عوض اندیشه یی طلایی به مغزش خطور کرد. او تصمیم گرفت به تک تک دوچرخه فروش های کشور نامه یی بنویسد. او در نامه اش نوشت، راهی یافته که ایمان دارد اقتصاد راکد ژاپن را دوباره به جریان وا می دارد. او نوشت که موتور سیکلت گازی ابداعی او ارزان است و به مردم کمک می کند به هر کجا که می خواهند بروند و دست آخر از آنان خواست تا برای تحقق برنامه او سرمایه گذاری کنند. از هیجده هزار فروشنده یی که نامه او را دریافت کرده بودند، سه هزار نفر کمک های مالی خود را برای او ارسال داشتند. حتما گمان می کنید این طرح، بلافاصله با موفقیت همراه شد؟ باید بگویم گمان شما درست نیست! موتور سیکلت ابداعی آقای هوندا بسیار سنگین بود و علاوه بر آن، خوش دست هم نبود و از این رو در میان مردم ژاپن، با استقبال بسیار کمی مواجه شد. آقای هوندا دوباره طرح خود را مورد بررسی قرار داد و به جای تسلیم شدن، این بار هم او استراتژی های خود را تغییر داد. تصمیم گرفت موتور گازسوز را ساده تر، سبک تر و کوچک تر تولید کند. او نام موتور سیکلت خود را (( توله )) گذاشت و این وسیله ناگهان به موفقیتی چشمگیر رسید. همه فکر می کردند چه قدر شانس با او یار بوده که توانسته ایده یی صحیح و به جا را دقیقا در بهترین زمان ممکن مورد اجرا بگذارد.

آیا به واقع می توان موفقیت او را به حساب شانس گذاشت؟ شاید اگر شانس را با تمامی قوا برای رسیدن به هدف تلاش کردن و در عین حال برای کسب شناخت های جدید و دیدگاه های نو همواره آماده بودن، معنا کنیم، در این صورت می توانیم بگوییم به واقع شانس با او یار بوده است. امروزه شرکت آقای هوندا، یکی از موفق ترین شرکت های جهان و پس از تویوتا، بالاترین رقم فروش خودرو در آمریکا را از آن خود دارد. می توان رمز موفقیت ایشان را اینگونه خلاصه کرد:

او هرگز اجازه نداد تا مشکلات و موانع او را از راهی که در پیش گرفته بود باز دارند. او تصمیم گرفت به این حقیقت همواره ایمان داشته باشد که تا هنگامی که انسان حقیقتا تلاش کند و برای رسیدن به هدف از هیچ تلاش فروگذاری نکند، همواره راهی به سوی موفقیت در پیش رو دارد!

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

همواره باید به این نکته توجه شود که نیرویی وجود دارد که به مدد آن، قادر خواهیم بود، تمامی وجوه و عرصه های زندگی خود را دگرگون کنیم. اما به واقع، این نیرو کجاست و ما چه گونه می توانیم از آن استفاده کنیم؟ همه می دانیم تنها وقتی می توانیم به نتایج جدید برسیم که عملکردهای خود را تغییر داده و از شیوه های جدید بهره بگیریم. البته باید این نکته را همواره در نظر داشته باشیم هر رفتاری که از ما سر می زند یا هر کاری که انجام می دهیم، همواره محصول تصمیماتی است که پیش از این اتخاذ کرده ایم: 

نیروی تصمیم گیری، نیرویی است که قادر است همه چیز را تغییر دهد.

همان طور که پیش از این نیز گفته شد، نمی توانیم همه پیش آمدهای و رخ دادهای زندگی را تحت کنترل خود درآوریم، اما قادریم افکار، باورها، احساسات و عملکرد خود را در رویارویی با این قبیل حوادث، کنترل کنیم. باید به این نکته بیندیشیم که در هر لحظه از زندگی، چه تسلیم شویم و چه تسلیم نشویم، همواره امکان انتخاب راهبردها و عملکردهای جدید بسیاری زیادی داریم که تنها به اندازه یک یا دو گام از ما فاصله داشته و در انتظار ما هستند. بسیاری از ما فراموش می کنیم که این توانایی را داریم که آزادانه انتخاب کنیم. 

این تصمیمات ما هستند که سرنوشت ما را رقم می زنند، نه شرایط حاکم بر زندگی ما.

شیوه زندگی امروز شما، محصول تصمیماتی است که در گذشته اتخاذ کرده اید. به طور مثال این که غالب اوقات خود را با چه کسانی می گذرانید، در گذشته چه چیزهایی آموخته یا به عکس، نیاموخته اید، به چه چیزهای عقیده دارید، آیا سختی ها را تحمل کرده و با آن ها مبارزه می کنید یا این که در برابر آن ها تسلیم می شوید، متاهلید یا مجرد، فرزند دارید یا اینکه صاحب فرزندی نیستید، چه تصوری از تاهل و پدرو و مادر شدن دارید، دخانیات مصرف می کنید یا این که اهل مصرف برخی مواد و نوشیدنی ها هستید، چه تصوری از خودتان دارید و درباره خود، چه گونه فکر می کنید و دست آخر آن که چه میزان توانایی و لیاقت های خود را باورد دارید؟ 

تمامی این تصمیمات بر زندگی شما حاکم هستند و آن را هدایت می کنند. اگر به واقع قصد داریم، تحولی در شیوه زندگی مان به وجود آوریم، لازمه آن این است که تصمیمات جدیدی اتخاذ کنیم، از نو برای اهداف کوتاه مدت و دراز مدت مان تصمیم بگیریم، این که از زندگی چه می خواهیم، چه کارهایی را قصد داریم در آینده انجام دهیم ... و این که مسئولیت چه چیزهایی را می خواهیم بر عهده بگیریم. هنگامی که واژه تصمیم را به کار می بریم، تلقی من از آن، نوعی انتخاب واقعی و آگاهانه است. بسیاری از مردم به طور مثال می گویند: (( خوب، من تصمیم می گیرم مقداری وزن کم کنم.)) در واقع آن ها بدین ترتیب، تصمیم بسیار کلی می گیرند و هدفی را که تعیین می کنند دقیقا مشخص نیست. این تصمیمات کلی نمی تواند ما را به هدف نزدیک کند، چرا که خود هدف کاملا مشخص نیست. آن ها با این روش، تنها پیش فرضی از هدف را تجسم می کنند. به عبارت دیگر آن ها تنها با این جمله می گویند: (( اگر بشود می خواهم کمی لاغر شوم )) .

ویژگیهای یک تصمیم واقعی:

یک تصمیم واقعی این است که آن ها با تمامی شرایط و عواملی که بر سر راه تحقق هدفشان قرار می گیرد مبارزه کرده و راه آن ها را سد کنند و در عین حال با تمام قوا بر روی هدف موردنظر متمرکز شوند. هیچ گاه نباید به پشت سر نگاه کنید و تحت هیچ شرایطی نباید از تحقق تصمیم خود صرف نظر کنید.

مطلب درس سوم ادامه دارد ...

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

شیر تنبل

یک روز آفتابی شیری در بیرون لانه اش نشسته بود و داشت آفتاب می‌گرفت؛ در همین حال روباهی سر رسید

روباه: می‌دونی ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.

شیر : اوه. من می‌تونم به راحتی برات درستش کنم.

روباه : اوه. ولی پنجه‌های بزرگ تو فقط اونو خرابتر می‌کنه.

شیر : اوه. نه. بده برات تعمیرش می‌کنم.

روباه : مسخره است. هر احمقی میدونه که یک شیر تنبل با چنگال‌های بزرگ نمی‌تونه یه ساعت مچی پیچیده رو تعمیر کنه.
شیر : البته که می‌تونه. اونو بده تا برات تعمیرش کنم.

شیر داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتی با ساعتی که به خوبی کار می‌کرد بازگشت. روباه شگفت زده شد و شیر دوباره زیر آفتاب دراز کشید و رضایتمندانه به خود می‌بالید.

بعد از مدت کمی گرگی رسید و به شیر لمیده در زیر آفتاب نگاهی کرد.

گرگ : می‌تونم امشب بیام و با تو تلویزیون نگاه کنم؟ چون تلویزیونم خرابه.

شیر : اوه. من می‌تونم به راحتی برات درستش کنم.

گرگ : از من توقع نداری که این چرند رو باور کنم. امکان نداره که یک شیر تنبل با چنگال‌های بزرگ بتونه یک تلویزیون پیچیده رو درست کنه.

شیر : مهم نیست. می‌خواهی امتحان کنی؟

شیر داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتی با تلویزیون تعمیر شده برگشت. گرگ شگفت زده و با خوشحالی دور شد.
حال ببینیم در لانه شیر چه خبره؟در یک طرف شش خرگوش باهوش و کوچک مشغول کارهای بسیار پیچیده بوسیله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف دیگر شیر بزرگ مفتخرانه لمیده است.

نتیجه :

اگر می‌خواهید بدانید چرا یک مدیر مشهور است به کار زیردستانش توجه کنید.

اگر می‌خواهید مدیر موفق و مؤثری باشید از هوشمندی و ارتقاء کارکنانتان نهراسید بلکه به آنها فرصت رشد بدهید. این مسأله چیزی از توانمندی‌های شما نمی‌کاهد.

به قول بیل گیتس، مدیران موفق افراد باهوش‌تر از خود را استخدام می‌کنند.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

اکنون زمان آن فرا رسیده تصمیم خود را بگیرید. همین حالا با خود عهد کنید از این پس دیگر هرگز افسردگی، نومیدی و یاس به خود راه نخواهید داد و خود را انسانی فرض نخواهید کرد که کاری از دست او ساخته نیست. این سخن بدین معنی نیست که شما در رویارویی با مشکلات و سختی ها، چشم خود را به روی واقعیات ببندید، بلکه هدف از بیان این نکته آن است که:

1.        احساس افسردگی و اندیشه ناتوانی و عقیم بودن را از خود دور کنید و اقدامات ضروری برای اعمال تغییر در زندگی تان را به عمل آورید.

2.      حتی اگر شرایط فعلی شما رسیدن به اهداف تان را امری ناممکن جلوه دهد، با این همه شما قادرید هر زمان که بخواهید، ورق را برگردانید.

واقعیت این است که همه ما به نوعی با مشکلات روبرو می شویم، ناامیدی و خشم را تجربه می کنیم، اما آن چه مهم است، نحوه برخورد و عملکرد ما در رویارویی با این پس روی ها و بازگشتن به شرایط مطلوب است. این نکته بیش از هر امر دیگری زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهد.

 همواره باید به خود یادآور شویم:

خداوند هیچ گاه با ما سر دشمنی ندارد، اما اغلب آن چه او از ما می خواهد این است که در رویارویی با دشواری ها، بردباری و پشت کار خود را از دست ندهیم. هیچ کاری نشدنی نیست. وقتی برای انجام کاری تلاش کنید و تلاش شما با موفقیت روبرو نشود، اگر از این عدم موفقیت بیاموزید که دفعه بعد آن کار را با کیفیتی بهتر انجام دهید، این به اصطلاح شکست به واقع، پیروزی است. سخن قصاری که همواره مرا در زندگی، یاری داده است:

1.      پیروزی، نتیجه تصمیمات صحیح

2.      تصمیمات صحیح، نتیجه کسب تجربه

3.      و تجربه، نتیجه تصمیمات غلط است

هرگز فراموش نکنید! وقتی تلاش می کنیم تا روز به روز به سوی بهتر شدن پیش برویم و از اشتباهات مان درس بگیریم، در این صورت موفقیت از آن ما خواهد شد. بیاید یک بار با دقت به خودمان نگاه کنیم. به راستی چه انگیزه یی ما را به فعالیت وا می دارد؟ ...

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

برایان ادیسون می گوید: 

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را همزمان در هوا نگهدارید و مانع  افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و  باقی آنها  شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن  توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد  آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و  خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند  از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر  جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده  دیگر آرامشی ندارد.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب