Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

بنام خدا

می گویند سلطان محمود غزنوی غلامی به نام ایاز داشت که خیلی برایش احترام قائل بود و در بسیاری از امور مهم نظر او را هم می پرسید و این کار سلطان به مزاق درباریان و خصوصاً وزیران او خوش نمی آمد و دنبال فرصتی می گشتند تا از سلطان گلایه کنند تا اینکه روزی که همه وزیران و درباریان با سلطان به شکار رفته بودند، وزیر اعظم به نمایندگی از بقیه، پیش سلطان محمود رفت و گفت: «چرا شما ایاز را با وزیران خود در یک مرتبه قرار می دهید و از او در امور بسیار مهم مشورت می طلبید و اسرار حکومتی را به او می گویید؟»

سلطان گفت: «آیا واقعاً می خواهید دلیلش را بدانید؟»

وزیر جواب داد: «بله»

سلطان محمود هم گفت: «پس تماشا کن.»

سپس ایاز را صدا زد و گفت: «شمشیرت را بردار و برو شاخه های آن درخت را که با اینجا فاصله دارد ببر و تا صدایت نکرده ام سرت را هم بر نگردان» و ایاز اطاعت کرد.

سپس سلطان رو به وزیر اولش کرد و گفت: «آیا آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می کند. برو و از آنها بپرس که از کجا می آیند و به کجا می روند.»

وزیر رفت و برگشت و گفت: «کاروان از مرو می آید و عازم ری است.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند.»

وزیر گفت: «نه»

سلطان به وزیر دومش گفت: «برو بپرس.»

وزیر دوم رفت و پس از بازگشت گفت: «یک هفته است که از مرو حرکت کرده اند.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی بارشان چیست؟»

وزیر گفت: «نه»

سلطان به وزیر سوم گفت: «برو بپرس.»

وزیر سوم رفت و پس از بازگشت گفت: «پارچه و ادویه جات هندی به ری می برند.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی چند نفرند؟» و ... به همین ترتیب سلطان محمود کلیه وزیران به نزد کاروان فرستاد تا از کاروان اطلاعات جمع کند.

سپس گفت: «حال ایاز را صدا بزنید تا بیاید.» و ایاز که بی خبر از همه جا مشغول بریدن درخت و شاخه هایش بود آمد.

سلطان رو به ایاز کرد و گفت: «آیا آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می کند برو و از آنها بپرس که از کجا می آیند و به کجا می روند.؟»

ایاز رفت و برگشت و گفت: «کاروان از مرو می آید و عازم ری است.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند؟»

ایاز گفت: «آری پرسیدم. یک هفته است که حرکت کرده اند.»

سلطان گفت: «آیا پرسیدی بارشان چه بود؟»

ایاز گفت: «آری پرسیدم. پارچه و ادویه جات هندی به ری می برند» و بدین ترتیب ایاز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اینکه دوباره نزد کاروان برود جواب داد و در پایان سلطان محمود به وزیرانش گفت: «حال فهمیدید چرا ایاز را دوست می دارم؟» 

نتیجه گیری:

همیشه مدیران از کارکنانی که به تمام جزئیات کاری اشراف داشته و اطلاعات جامع و معتبری در خصوص موارد مطرح شده ارائه دهند علاقه دارند و معمولا این دسته از کارکنان از محبوبیت خاصی نسبت به دیگران برخوردار هستند. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

از بلندای برج دیده بانی و مراقبت به قضایا بنگریم، 

همواره باید اعتقاد داشت که سعی مان بر این باشد که همه چیز را از بالا به پایین نگاه کنیم و نه از پایین به بالا، چراکه هر قدر وارد جزئیات شویم همواره معلق و آویزان می مانیم. بنابراین باید بنیان کلی را مورد بررسی قرار دهیم. با این وسیله می توانیم همواره راه حل مناسب و راضی کننده خود را پیدا کنیم. قواعد بازی زندگی نیز از همین دیدگاه به تمامی موضوعات می نگرد. با بکارگیری این اصل، شما در مسیری قرار می گیرید که نه فقط به حوزه های شخصی خود اشراف پیدا می کنید بلکه روی هم رفته تمامی گستره های زندگی افراد را هم مورد توجه قرار خواهید داد. از این دیدگاه شما می توانید به راحتی و بدون هیچ دغدغه فکری، فقط با تکیه به آن زندگی کنید.

هر قدر زودتر دست به کار شوی، به همان نسبت جلوتری، 

این جمله کمک می کند که انجام کارهای نامطلوب را سریع پایان دهیم تا خیالمان آسوده شود. اصول زندگی شما دربر گیرنده فلسفه زندگی تان است. اغلب شما از تجربیات خود بیشتر استفاده می کنید تا از تکنیک های رفتاری تان، فرض را بر این می گذاریم که شما مایلید به فرزند خود که خیلی هم دوستش دارید، راهنمایی اش کنید. چگونه به او اطلاع رسانی می کنید و در جریان امور قرار می دهید؟ اساسا، قواعد زندگی گاهی بسیار سخت و خشن است. همانند اصول و قواعد گروه مافیا که رییس آن بدون هیچ گونه ملاحضه و رعایت حقوق دیگران بیرحمانه مقاصد خود را پیش می برد و عملی می سازد و اجرای این اصول را بدون چون و چرا به گروه خود توصیه می کند و حتی به این قوانین بها و ارزش می بخشد، هر چند که مطمئنا این ارزش یک ارزش واقعی نیست. روی هم رفته قواعد و روش زندگی تاکید بر این مطلب دارد تا فرد با بکارگیری آن، دیدگاه وسیع تری باید تا جایی که از درون بتواند خط مشی مناسسب خود را در نظر گرفته و آن را حفظ کند. در مطالب ارائه شده تئوری نامشخص ماوراء طبیعه پیشنهاد نمی شود. چون هر چند ممکن است خیلی مهیج و محرک باشد. اما این تهیج به همان سرعت که بالا می رود ناگهان هم فروکش خواهد کرد. نظر بر فعالیت های قابل اجرا و مثبت در زندگی است که ابزار موثر خودش را هم دارد و قابل استفاده نیز هست. وقتی بر اثر ارزش و اعتبارات از پیش تعیین شده، در مسیر صحیح قدم برداریم، و از تکنیک های رفتاری خود که بر اساس تجربیات استوار شده اند، بهره جویم، از آن جایی که این تجربیات قبلا امتحان شده اند، پس قابل استفاده و درست هستند.

همواره به این مطلب توجه داشته باشید که منحصرا خود شما تصمیم گیرنده نهایی هستید. 

آیا شما تا کنون این کار را کرده اید؟ 

یعنی اهداف، آرزوها و خواسته های تان را دقیقا مشخص کرده اید؟ و می دانید که واقعا چه می خواهید؟ پس لطفا دسته چک خود را بیرون بکشید و برای این هدیه کوچک (( رسیدن به مهمترین هدف )) چکی بکشید، چشم های خود را ببندید و پس از پرداختن بها، تصور کنید که به هدف رسیده اید.

1.    حالا هدف چیست؟ آیا شما نیز هدف خود را واضح و آشکار مدنظر دارید؟

بسیار خوب، زیرا در این قاعده بازی شرط بر این است که دقیق کشف شود، چه چیزی را باید به مرحله ظهور رساند و جامعه عمل پوشانید و از طریق چه فعل و انفعالاتی و با استفاده از چه ابزار خاصی می توان به هدف رسید. حال کمی هم در مورد مخارج صحبت کنیم. رسیدن به هدف، مسلما هزینه هایی در بردارد و شما بایستی هزینه آنرا بپردازید و هر کسی نیز بسیار راحت پی می برد که آن قیمت قطعی نام دارد. به عنوان مثال وقتی شما تمایل به دریافت گواهی نامه دارید، باید دوره تمرینی آن را طی کنید. ساعت های مدید وقت می گذارید، پشت رل می نشینید، تمرین می کنید، امتحان می دهید و قبول می شوید، سپس می توانید گواهی نامه رانندگی را دریافت کنید. تمامی این بایدها در واقع همان بها و تاوانی است که شما بر حسب موقعیت جدید پرداخت می کنید. اما این بها برای هرکس متغیر است و وابستگی نسبی به خود او دارد و شرایطی که او به آن وابسته است. در بیشتر موارد نیز فرد باید پیشاپیش، ابتدا خود را مورد ارزشیابی قرار دهد و بعد شرایط موجود را دریابد و در نهایت به هدف خود بیندیشید. اغلب قیمت قطعی و یا رسیدن به هدف با قیمت فردی یا شرایط شخصی و محیط فردی در هم ادغام می شوند. به عنوان مثال وقتی شما می خواهید دیپلم بگیرید، درست به مانند تمامی هم شاگردی های دیگر از خواب، خوراک و از اوقات فراغت خود تا حدی می کاهید، زحمات زیادی را متقبل می شوید، مغز خود را انباشته از محفوظات تئوریکی می کنید، هر روز مقداری از پول خود را صرف ایاب و ذهاب می کنید و ... این ها تماما قیمت های قطعی برای اخذ دیپلم به شمار می روند. اما در این میان بستگی به شما دارد که تا چه مقدار از استعدادها و توان مندی های خود استفاده کنید، چه مقدار وقت بگذارید، شرایط را چگونه بهتر کنید و... که این ها تماما به قیمت شخصی فرد باز می گردد. پاداش در اینجا دیپلمی است که دریافت می کنید. در این جا لازم به تذکر است که فرد بایستی حد و مرزهای طبیعی خود را حفظ کند، جانب احتیاط را از هر نظر رعایت کند و صرفا برای رسیدن به هدف خود، شرایط و دیگران را نابود نکند. در واقع رسیدن به هدف به قیمت قطعی خودش، نه به هر قیمتی باشد!

2.       لیستی از تمامی این مخارج تهیه کنید

چنانچه قیمت های فردی و قیمت های مقطعی برای مان مسلم شود، یکی از امتیازاتش آن است که ما می توانیم آشکارا و بدون هیچ دغدغه تصمیم بگیریم: آیا پرداختن این همه تاوان، برای رسیدن به هدف، مقرون به صرفه است یا نه؟ چنانچه شما هم بخواهید برآورد کنید؛ آیا پرداختن این قیمت برای رسیدن به هدف برای تان ارزش دارد یا نه؟ بهترین راه این است که به صورت مکتوب یادداشت روزانه بردارید. ابتدا یک ورق آماده کنید، آن را به سه قسمت عمودی تقسیم کنید، در قسمت اول عمودی خواسته، آرزو و یا هدف در قسمت دوم عمودی قیمت قطعی و بها و تاوان پرداختی و در قسمت عمودی بهای فردی یا همان شرایط خود و محیط را یادداشت کنید! مثالی می آورم فرض بر این می گیریم که شما تمایل دارید که شلوار دلخواه خود را بپوشید ولی این شلوار برای تان تنگ است، تصور می کنید که چگونه اندازه شما می شود؟ در قسمت اول عمودی، هدف واقعی، یعنی پوشیدن شلوار دلخواه در قسمت دوم می نویسید: قیمت قطعی: پنج کیلو اضافه وزن خود را باید کم کنم، یعنی بهایی باید بپردازم، این بها همان کم کردن وزن است، پس باید چربی زیادی مصرف نکنم، از خودرن شکلات و انواع نوشابه ها خودداری کنم و ... در ستون سوم عمودی یعنی قیمت فردی می نویسم: آیا با در نظر گرفتن شرایط جسمانی ام اجازه دارم، سریع وزن کم کنم؟ آیا به سلامتی من ضربه نمی زند، آیا از لحاظ روحی ضعیف نمی شوم؟ آیا این رژیم غذایی مانع فعالیت فکری و علمی من نمی شود؟ پس به خوبی باید به پیامد آن توجه کنم و در نهایت تصمیم بگیرم و درست ارزشیابی کنم که پوشیدن این شلوار دلخواه به چه قیمتی برایم تمام می شود؟ به محض این که چنین لیستی تهیه کنید متوجه خواهید شد چه مواردی از قلم افتاده است؟ طبیعی است که باید به خود یادآوری کنید، چنان چه لیست شما از هر جهت کامل شود، به این وسیله، یک مبنا و اصول خوبی برای تصمیم گیری دارید.

این مطلب ادامه دارد ...

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا


کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است. صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمی تواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟ صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است. فیل به این باور رسیده است که نمی تواند این کار را بکند.
شاید هر کدام از ما با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
باورهایمان را تغییر دهیم تا دنیایمان تغییر کند.
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

عمر شما محدود است، پس به جای کسِ دیگری زندگی نکنید و آن را هدر ندهید. در دامِ خشک‌اندیشی که در واقع زندگی برطبق اندیشه دیگران است، گرفتار نشوید. نگذارید سروصدای دیگران، صدای درونی شما را در خود غرق کند. و مهم‌تر از همه اینکه شجاعت دنبال کردنِ قلب و احساس خود را داشته باشید. قلب و احساس یک جورهایی از قبل می‌دانند شما واقعاً‌ چه چیزی می‌خواهید باشید.   استیو جابز

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

شانس یا بد شانسی

تحقیقی از"ریچارد وایزمن" در مورد شانس یا بدشانسی
چرا برخی مردم بی‌وقفه در زندگی شانس می‌آورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس می‌خوانند، ده سال قبل شروع شد. می‌خواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضی‌ها را می‌زند،اما سایرین از آن محروم می‌مانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوش‌شانس و عده دیگر بدشانس هستند؟ آگهی‌هایی در روزنامه‌های سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس می‌کردندخوش‌شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سال‌های گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگی‌شان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایش‌های من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلیدخوش‌شانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال،فرصت‌های ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوش‌شانس مرتبا با چنین فرصت‌هایی برخورد می‌کنند، درحالی که افراد بدشانس نه. با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهم آیا این مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصت‌هایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامه‌ای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست. به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که می‌گفت: اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیده‌اید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت. این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود. با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی می‌کردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوش‌شانس متوجه آن شدند. مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبی‌تر از افراد خوش‌شانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصت‌های غیرمنتظره را مختل می‌کند. در نتیجه، آنها فرصت‌های غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست می‌دهند. برای مثال وقتی به مهمانی می‌روند چنان غرق یافتن جفت بی‌نقصی هستند که فرصت‌های عالی برای یافتن دوستان خوب را از دست می‌دهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق می‌زنند و از دیدن سایر فرصت‌های شغلی باز می‌مانند. افراد خوش‌شانس آدم‌های راحت‌تر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند می‌بینند.
تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدم‌های خوش‌ اقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت ایجاد می‌کنند. 
اول آنها در ایجاد و یافتن فرصت‌های مناسب مهارت دارند، 
دوم به قوه شهود گوش می‌سپارند و براساس آن تصمیم‌های مثبت می‌گیرند. 
سوم به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها رضایت بخش است.
چهارم نگرش انعطاف‌پذیر آنها، بدبیاری را به خوش‌اقبالی بدل می‌کند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا می‌توان از این اصول برای خوش‌شانس کردن مردم استفاده کرد. از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرین‌هایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوش‌شانس در آنها طراحی شده بود. این تمرین‌ها به آنها کمک کرد فرصت‌های مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند و انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.
یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیز بود:
80 درصد آنها گفتند آدم‌های شادتری شده‌اند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهم‌تر از هر چیز خوش‌شانس‌تر هستند. و بالاخره اینکه من عامل شانس را کشف کردم. چند نکته برای کسانی که می‌خواهند خوش‌اقبال شوند:
  1. به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد
  2. با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید
  3. هر روز چند دقیقه‌ای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید
  4. زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

موفقیت

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند که آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند که موضوع به شکل مناسبی به اطلاع پیرمرد رسانده شود. پسر با خود اندیشید که احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند. پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: «پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی! حیرت آور است! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است. وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت. نظر تو چیست پسرم؟» پسر حیران و گیج جواب داد: «پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟ چطور میتوانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای!» پدر گفت: «پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مأمورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد. در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم. الآن موقع این کار نیست. به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت.» توماس آلوا ادیسون سال بعد مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراعات بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود.
  • گروه مهندسی مدیریت ناب