موفقیت در بازی زندیگی: چوپان و بز
چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸ ق.ظ
بنام خدا
چوپان بیچاره خودش را کشت که
آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد، نشد که نشد. او میدانست پریدن این بز از جوی آب
همان و پریدن یک گله گوسفند به دنبال بز همان. عرض جوی آب قدری نبود که
حیوانی چون بز نتواند از آن بگذرد... نه چوبی که برتن و بدن بز میزد سودی بخشید و نه
فریادهای چوپان بخت برگشته. پیرمرد دنیا دیدهای از آن
جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب
دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. بز به محض آنکه آب جوی را
دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.
چوپان مات و مبهوت ماند. این
چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید
گفت:
تعجبی ندارد تا خودش را در
جوی آب میدید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد آب را که گل آلود کردم دیگر خودش را ندید و
از جوی پرید.
و من فهمیدم این که حیوانی
بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمیشکند چه رسد به انسان که بتی ساخته
است از خویش و گاهی آن را میپرستد.