Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کیفیت» ثبت شده است

بنام خدا

حوزه دیگری که بیشتر افراد در کسب و کار یا غیر از آن، نسبت به آن شناخت کافی ندارند، معنا و قیمت کیفیت است. بیشتر ما بر این باوریم که تولید محصولات با کیفیت در مقایسه با تولید محصولات معیوب یا نامرغوب پرهزینه تر تمام می شود. ولی این امر حقیقت ندارد. در واقع، مدیریت کیفیت محصولات را با عیوب کمتر و هزینه پایین تر تولید می کند. به داستان زیر لطفا توجه کنید:

چند سال قبل، مالک چند آپارتمان بودم. بعضی کارهای ساختمان را خود انجام می دادم تا هزینه ها پایین نگه داشته شود. یکی از آپاتمان ها تازه تخلیه شده بود و باید آن را تمییز، تعمیر و نقاشی می کردم تا بتوانم مجددا اجاره دهم. از آنجا که هر پولی که پس انداز می شد مستقیما به جیب خودم سرازیر می شد یک ظرف پنج گالنی رنگ ارزان به قیمت گالنی 5 دلار خریدم. معمولا قیمت رنگ خوب 10 دلار بود. کاهش 50 درصد در هزینه بیش از آن بود که بتوان از آن چشم پوشید. ولی کار را شروع کردم اتفاق غریبی رخ داد. اولین لایه رنگ که خشک شد خط خطی به نظر می رسید انگار که قسمت های از دیوار رنگ نشده باشد. حتی پس از دو لایه رنگ آمیزی کار ناتمام به نظر می رسید. نهایتا مجبور شدم مجددا مقداری رنگ بخرم و کار را به نحو رضایت بخشی تمام کنم. در واقع نسبت به دفعات قبل دو برابر رنگ استفاده کرده بودم پس هیچ هزینه ای صرفه جویی نشده بود و بدتر از آن زمانی که صرف این کار کرده بودم دوبرابر قبل بود. ولی مشکل همین جا پایان نیافت. اولین باری که دیوارها شسته شدند، مقداری از رنگ ها هم پاک شد.

کارخانه ای که 5 درصد محصول آنها معیوب است وقتی در اولین تولید پس از بهبود روند کار صفر درصد از محصولات معیوب تولید می کند، افزایشی که در بهره وری خود داشته بیش از 5 درصد بوده است. در بیشتر کارخانه هایی که 5 درصد محصول آنها معیوب است برای جداسازی محصولات معیوب یک فرآیند بازرسی وجود دارد. آن محصولاتی که غیر قبول تشخیص داده می شوند، با هزینه ای گزاف خارج از خط تولید بازسازی می شوند. تا ابنجا برای این محصولات به عنوان محصولات قابل قبول مقدار زیادی پول، مواد خام و نیروی کار صرف شده است. ولی اکنون آنها کنار گذاشته شده اند، یعنی به موجودی شرکت اضافه شده اند و بعدا باید بازسازی شوند، یعنی مقادیر زیاد دیگری نیروی کار و مواد خام برای آنها هزینه شود و تازه هر قدر هم که این محصولات بازسازی شوند هرگز به خوبی محصولاتی نخواهند شد  که از ابتدا درست ساخته شده اند. اگر محصولاتی معیوب به دست مشتری برسد، هزینه ها همچنان افزایش خواهند یافت. هیچ کس نمی داند ناراضی شدن یک مشتری چقدر هزینه و ضرر است. تحقیقات بازار که توسط فورد انجام شده شد نشان داد که یک مشتری راضی حدودا برای هشت نفر محصول را تبلیغ می کند ولی یک مشتری ناراضی حدودا به بیش از بیست نفر توضیح خواهد داد که چه عذابی از دست محصول کشیده است. وقتی کیفیت کالایی بهبود پیدا می کند باورها و برداشتهای مردم به سختی و به کندی تغییر می کند. بسیاری از مدیران در اولین واکنش، کارگران را در قبال کیفیت مسئول می شمارند و می گویند اگر آنها در همان مرحله اول کار خود را درست انجام نداده اند باید اخراج شوند. ولی با امر و نهی کردن نمی توان مدیریت کرد بلکه فقط اوضاع خراب تر می شوند. این باور که کارگران مسئول کیفیت ضعیف و بهره وری پایین هستند اشتباه است. نقشه کارخانه، دمای محل کار، میزان سرمایه گذاری برای تحقق و تکوین و آموزش را کارگران تعیین نمی کنند. آنان تجهیزات، ابزارها، و مواد خام را نمی خرند یا محصول را طراحی نمی کنند. آنان سیستم پرداخت حقوق و دستمزد و ساختار سازمانی را ایجاد نمی کنند. به طور خلاصه 90 درصد شرایطی را که کیفیت محصول وابسته بدانها است، آنان تعیین نمی کنند. پس چرا باید آنان را مسئول تمام محصولات معیوب دانست؟ کارگران نمی توانند سیستم را تغییر دهند، فقط مدیریت قادر به این کار است. این مسئولیت مدیریت است که سیستم را به نحوی تغییر دهد که کیفیت و بهره وری بهبود یابد و کارگران از کارگر بودن خود احساس غرور کنند. در این صورت نیروی کار جزء دائمی روند بهبود می گردد.

فقط مدیریت می تواند این سیستم مبتنی بر پاداش، ساختار سازمانی، و فلسفه کسب و کار را تغییر دهد. در صورتیکه مدیریت موفق به انجام این امر نشود، هر پیشرفتی به سوی کیفیت محدود خواهد بود.

همان طور که دمینگ می گوید: کیفیت در کجا به وجود می آید؟ کیفیت فقط و فقط در اتاق هیئت مدیره ایجاد می گردد.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

سیستم

یک سیستم به مجموعه ای از کارکردها یا فعالیت ها در یک سازمان گفته می شود که برای برآورده ساختن هدف سازمان با یکدیگر کار می کنند. برای رسیدن سازمان به هدف آن، اجزا، لازم هستند ولی کافی نیستند. تقریبا در هر سیستمی بین اجزا، یک وابستگی متقابل وجود دارد و هر چه این وابستگی متقابل بیشتر باشد، نیاز به ارتباط و همکاری بین آنها بیشتر است. هدف، ارزش ها و باورهای سازمان که توسط مدیران ارشد سازمان بنیان نهاده می شوند، بسیار مهم اند. هدف سیستم باید برای هر کس که درون سیستم است، کاملا روشن باشد. بدون هدف سیستمی نیز وجود ندارد. عملکرد هر جزء بر اساس نقشی که در رسیدن به هدف ایفا می کند، سنجیده می شود نه بر اساس سود یا تولید جداگانه آن و نه بر اساس هیچ معیار رقابتی دیگری. اگر هدف سازمان تغییر کند، کارکرد اجزا نیز برای بهینه سازی سیستم جدید تغییر خواهد کرد. بنابراین مدیریت یک سیستم مستلزم شناخت روابط متقابل بین همه زیر فرآیندها در یک سیستم و همه کسانی است که در آن کار می کنند. وظیفه مدیریت، بهینه سازی کل سیستم است. بهینه سازی جزئی پر هزینه است. مدیریت ضعیف فقط بر بخش های از سازمان تاثیر می گذارد ولی بر تاثیری که بر بخش های تولید گذاشته می شود توجهی ندارد.

این مفهوم برای من جدید است. وقتی ما بخش های خود را بهینه می کنیم، ممکن است کل سازمان را بهینه سازی جزئی کرده باشیم. پس رقابت بین بخش ها کجا می رود؟ در این میان کسی باید زیان ببیند. اما اگر کسی زیان ببیند، چگونه سازمان می تواند هدف خود را بهینه کند؟

 

اهمیت وابستگی متقابل در یک سیستم

ممکن است میزان وابستگی متقابل بین فرآیندهای سازنده، از یک سیستم تا سیستم دیگر فرق کند. وابستگی متقابل در یک تیم بولینگ کم است، چرا که این تیم متشکل از اعضای جداگانه ای است که امتیاز هر یک به دیگری اضافه می شود. از سوی دیگر، یک ارکستر خوب، وابستگی متقابل بالایی دارند. نوازندگان ارکستر، تکنوازی نمی کنند تا مثل یک ستاره اپرا صدای خود را به گوش شنونده برسانند، بلکه آنها از یکدیگر پشتیبانی می کنند. معمولا نوازندگان ارکستر بهترین های کشور نیستند. آنها به عنوان یک تیم و تحت رهبری یک رهبر ارکستر کار می کنند. باید توجه داشت بدون کار گروهی، بی نظمی حاکم می شود.

وظیفه مدیریت هماهنگ کردن فعالیت های همه اجزا است. این وظیفه مدیریت است که اطمینان یابد فعالیت هر جزء در راستای دستیابی به هدف است. بدون این هماهنگی، می توان یک یا چند جزء از سیستم را بهینه کرد ولی این امر به بـهای زیان کل سیستم 

تمام خواهد شد.

این یک ایده جدید است. سال ها است که عطف توجه بر نقش جداگانه هر یک از اجزا بوده است. من چه باید بکنم که بخش من بهترین باشد؟ وقتی بخش من بهترین به نظر برسد به معنای آن است که بخش دیگر بد به نظر برسد، اما چه کسی به این مسئله اهمیت می دهد؟ پاداش مدیر هر بخش بر اساس عملکرد واحد او تعیین می شود. حالا دکتر دمینگ می گوید هر چیزی غیر از رهیافتی که تمام سیستم را در بر بگیرد، موجب ضرر و زیان خواهد بود. این طرز تفکر می تواند همه چیز را در شرکت من زیر و رو کند.

چگونه یک شرکت را از بین ببریم؟

1.      هر یک از افراد در موقعیتی رقابت آمیز نگاه داشته شوند.

2.      همه افراد، واحدها و بخش ها در ضدیت با یکدیگر رتبه بندی شوند.

3.      هر تامین کننده، دشمن تلقی شود و کارخانه ها با یکدیگر به مبارزه بپردازند.

4.      هر واحد کاری، نهایت تلاش خود را انجام دهد، بدون توجه به اینکه چه اثری بر دیگران می گذارند.

5.      وقتی اشتباهی رخ می دهد، واحد کاری همه تلاش خود را بکند تا خود را از شر سرزنش ها مصون نگه دارد.

6.      هر بخش فقط محصولات، اطلاعات و خدمات را از روی دیوار به آن طرف پرت کند. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

کیفیت در اتاق هیئت مدیره شکل می گیرد، نه در کف کارخانه

رئیس یک شرکت می گوید او کیفیت را در دستان مدیران کارخانه اش قرار داده است. این اشتباه است. چون مدیر بیچاره کارخانه محصول را طراحی نکرده، در بازاریابی دخالت نداشته، در قیمت گذاری هم دخالت نداشته و تامین کنندگان را هم انتخاب نکرده است. اما ما هنوز هم می گوییم او مسئول کیفیت است. این اشتباه است. در تمام سطوح باید شیوه تفویض مسئولیت کیفیت، بازنگری شود. چه زمانی این کار درست است و چه زمانی نادرست است؟ ما فقط این را یاد گرفته ایم: وقتی شک داری، مسئولیت را به دیگری واگذار کن.

سیستم مدیریتی حاکم در موارد بسیاری استفاده می شود. از تولد تا مرگ و در همه مراحل زندگی ما این سیستم کاربرد دارد. امروز این سیستم چنان جا افتاده است که به سختی می توان آنرا زیر سوال برد. اما این سیستم، علت ریشه ای سقوط ما است. ما به اسم عدالت، درگیر امتحان ها و رقابت ها شده ایم. ما بچه های خود را از کودکی در مهد کودک امتحان می کنیم. این آزمون ها و درجه بندی ها، ذره ذره بر عملکرد آنها اثر می گذارد. این تاثیر به یک آرزو برای تحقق خود تبدیل می شود. دانش آموز تیزهوش پیشرفت می کند و دانش آموز کودن عقب می ماند. این اثر در جهان کسب و کار نیز غالب است. آنها که ارزیابی های خوبی دارند، کار خود را خوب انجام می دهند و آنها که ارزیابی ضعیفی دارند، باید به فکر شغل دیگری باشند. آنها در وضعیت فعلی خود محکوم به شکست هستند. ما اظهارات توهین آمیز در خصوص افراد می شنویم. پرسش این است که آنها چگونه این قدر بد شده اند؟ آنها قبل از پیوستن به سازمان به نظر درست می آمدند. آنها هنگام استخدام شدن با شور و شوق حاضر به فتح جهان هستند. اما بعداز گذشت یکی دو هفته، مثل هر کس دیگری ناجور عمل می کند. آیا این میراث می تواند ناشی از سبک مدیریت ما باشد؟ علت هرچه باشد، ما گرفتار عقاید پوسیده بسیاری هستیم. تا وقتی ما سبک مدیریت خود را تغییر نداده ایم و آن را بر یک اساس منطقی استوار نکرده ایم، مضرات این سیستم فعلی دوام خواهد آورد. روند بهبود در ابتدای عمر قطع می شود، وقتی که به بچه ها گفته می شود نمره خوب بیاورید. مدیریت در چنین شرایطی خودش و ما را به زندان انداخته است. زندانی نادیدنی که همچون یک عمارت آجر و سیمانی ما را محکم در بر گرفته است. مدیریت در دنیای ما حتی نسبت به اسارت خود آگاه نیست. پرفسور اوچی در کتاب جامعه M  شکل دلیلی ارائه می کند: ما چهل سال است که از انحصار صنعتی بی سابقه خود لذت برده ایم. در این انحصار، شرکت های ما سودهای انحصاری بردند، نیروی کار ما حقوق انحصاری گرفت و دولت ما مالیات های انحصاری به دست آورد. وقتی چنین انحصاری وجود دارد، صحنه برای یادگیری توهمی آماده می شود. این چند دهه شاهد انواع نظریه ها بودیم که امتحان می شدند و همیشه هم نتیجه می دادند. تیلور در مورد ورزش هایی که کارگران در آن بازی می کنند، می گوید: آنها به همه اعصاب خود فشار می آورند تا پیروزی را از آن تیم خود کنند. سپس ادامه می دهد: وقتی همین کارگرها سر کار خود بر می گردند، به جای آنکه همه تلاش خود را به کار گیرند تا بیشترین مقدار کار را انجام دهند، در بیشتر موارد به عمد نقشه می کشند تا جایی که شغل شان تهدید نشود، کم ترین کار را انجام دهند، یعنی خیلی کمتر از آنچه که می توانند کار می کنند. عامل کلیدی در نظریه تیلور، تنبلی اساسی کارگران و دیگران است. انواع سیستم های تشویقی و مدیریت بر پایه اهداف، حاصل این نظریه هستند. تیلور به مدیریت گفت که تنها آنها دانش پذیر و قابل اعتماد هستند. در واقع او گفت که کارگران باید مغزهای خود را بیرون کارخانه پارک کنند و دقیقا آنچه به آنها گفته شده انجام دهند. و مدیریت باید مراقب باشد که آنها دستورات را دقیقا اجرا کنند. دکتر دمینگ به ما می گوید سیستم مدیریتی حاکم، بر نهایت تلاش مبتنی است، نهایت تلاشی که با شناخت هدایت نمی شود. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

این نظریه به قدری ساده و خوش آیند است که تقریبا این باور بین مدیران ایجاد شده است که برای بهتر کار کردن مردم و در نتیجه بهبود بهره وری و سود یک سیستم استحقاقی لازم است. ولی دمینگ اظهار می کند که بی شک این سیستم های استحقاقی به هر نامی که خوانده شود از جمله مدیریت بر پایه اهداف مخرب ترین نیرو در مدیریت امروز هستند. سیستم مدیریت بر پایه اهداف به دلیل تجاربی که شخصیت ما را شکل داده است، برای ما جالب توجه است. بیشتر ما از طریق معلمان و مربیان به این کار با انجام تکالیف، کنفرانس و خلاصه نویسی کتب تشویق شده ایم. وقتی یک سیستم استحقاقی پیشنهاد می شود که در آن دائما اهداف والاتری برای خود تعیین می کنیم، آن سیستم منطقی به نظر می رسد و از آن استقبال می کنیم. به نظر منطقی است که بهبود شخصی هر کس در کار خویش، کلید اصلی بهبود شرکت در کار خود می باشد. آیا اگر هر کس بهترین تلاش خود را انجام دهد، از یک بحران خارج می شویم؟ نه چنین نیست.

وقتی هر کس با تمام ظرفیت و حتی فراتر از آن فعالیت خود را انجام می دهد، چه اتفاقی می افتد؟ مدیریت در سیستم مدیریت بر پایه اهداف MBO به هدفهای سال آینده می نگرد و سپس اندکی هزینه ها را کاهش و اهداف را افزایش می دهد. ولی از لحاظ فیزیکی برای انسانها و حتی ماشینها مقدور نیست که در همان سیستم با صرف نیروی کمتر، تولید بیشتری داشته باشند. یکی از مواردی که معمولا مانع از بهتر انجام دادن کار پرسنل می گردد، انجام کار بدون منابع کافی است. ولی افراد مصمم می توانند در کار خود بسیار مصر باشند و برای رسیدن به هدف کوهها را هم جابجا کنند، حتی اگر این کار سلامت درازمدت شرکت را به خطر بیاندازد.

چند سال قبل معلوم شد چندین افسر پلیس ترانزیت نیویورک که همگی به یک فرمانده گزارش می دادند، طی چند سال مرتبا افراد را به اشتباه و به طور غیر قانونی بازداشت می کرده اند. این فرمانده عملکرد هر مامور پلیس را بر اساس تعداد و نوع بازداشت ها ارزیابی می کرد. برای مامورانی که بیشترین بازداشت ها را انجام می دادند، به ویژه مواردی که به جنایت و تجـاوز مربوط می شد بهترین ماموریتها و ترفیع ها در نظر گرفته می شد. در یک دوره دوازده ماهه 10 درصد بازداشت ها مربوط به سرقت های بزرگ و 18 درصد دستگیریهای مربوط به تجاوز در کل نیروی پلیس ترانزیت توسط چهار تن از ماموران این گروه صورت گرفته بود. این افراد مردم را به اشتباه بازداشت می کردند، ولی توسط فرمانده خود به عنوان بهترین ها معرفی می شدند.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب
بنام خدا

یکی از دلایلی اصلی که باعث شد وجدان رعایت کیفیت در این کشور پا نگیرد عدم آموزش مسئولیت به مدیران بود. بیشتر مدیران رابطه مستقیم بین کیفیت و فروش، کیفیت و تولید، کیفیت و سود و کیفیت و موقعیت رقابتی را درک نکرده بودند. سازمان های بزرگ و کوچک، اعم از تولیدی یا خدماتی در بخش های خصوصی یا عمومی به تدریج تغییر می کنند. با اینکه در مورد هر سازمان عملکردهای اصلی متفاوت اند، ولی یک اصل وجود دارد و آن اینکه مدیریت منشاء تفاوتهای اساسی است. 

منبع سوددهی 

یک سازمان با ایجاد خدمات و کالاهایی که همیشه در حال بهبوداند، مشتریهایی وفادار به دست می آورد. طبق فلسفه دمینگ سودهای واقعی از طریق مشتریان وفادار حاصل می شود، نه از طریق مشتریانی که فقط راضی هستند. مشتریان راضی احتمالا محصولی جدید از رقیب را امتحان می کنند یا به سراغ کالای موجود با قیمت مناسب تر خواهند رفت. ولی مشتریان وفادار به کالاها و خدمات دریافتی خود افتخار می کنند. آنها محصولات جدید شرکت را به راحتی می خرند و معمولا دوستان خود را هم به خرید تشویق می کنند. سود به دست آمده از یک مشتری وفادار شش تا هشت برابر سود حاصل از مشتریان دیگر است. شرکتی که به دنبال مشتریان دائمی است درآمدهای بسیار بالاتر از شرکتی دارد که فقط به رد کردن محصولات خود می اندیشد. ولی با این حال از دیدگاه صرفا مادی، فروش، فروش است و بس و فقط یک رقم است. در این دیدگاه سطح رضایتمندی مشتری بر سوددهی اثر ندارد.

شرکتی که پیوسته کیفیت کالاها یا ارائه خدمات خود را بهبود می بخشد، بهره وری خود را بهبود بخشیده و مشتریان دایمی به دست می آورد. مشتریان دایمی نیز به نوبه خود مولد سهم بازار بیشتر، سود ناخالص بالاتر، سود بیشتر و نیروی کار خشنودتر و مطمئن تر هستند. بسیاری از مدیران که بالا نگه داشتن سود برای شان اولویت دارد با کاهش هزینه ها و کاهش کیفیت بر سود ناخالص خود می افزایند. نتایج غیر قابل اجتناب این امر از دست دادن اعتماد مشتری و کاهش سهم بازار و سوددهی است. پس آنگاه باید برای افزایش فروش، پول زیادی خرج کرده که البته این امر خود منجر به کاهش سوددهی می گردد. افزایش کیفیت کالاها و خدمات، به بهره وری و سوددهی بالاتری منجر می گردد. ولی عکس این مسئله صادق نیست. یعنی افزایش مصنوعی سودها، به کیفیت یا بهره وری و یا حتی سوددهی بیشتر منجر نمی شود. در عوض این مسئله باعث افت شرکت می گردد. مدیری که فقط بر مبنای ارقام روی کاغذ مدیریت می کند سود را به عنوان تفاوت بیـن درآمدها و هزینه ها معنا خواهد کرد. با بررسی گزارش درآمدها و ترازنامه ها، چنین مدیری به اقلام زیادی برخورد می کند که ظاهرا بر سود امروز تاثیر مستقیمی ندارد. وقتی بر اثر رکود در فروش، وضعیت فوق العاده ای ایجاد می شود، مواردی مثل برنامه های آموزشی، تحقیق و تکوین، خدمات پس از فروش و نیروی مهندسی برای حذف شدن نامزد می شوند. در این شرایط واجب می شود که هزینه ها به زور کاهش یابند. پس کارگران برای رسیدن مواد خام یا قطعات در انتظار می مانند و یا از مواد خام و قطعاتی با کیفیت پایین تر استفاده می کنند. در این شرایط بدون شک کیفیت آسیب می بیند و سود کاهش می یابد. وقتی چنین اتفاقی رخ می دهد، مدیرانی که فقط بر مبنای ارقام قابل دید مدیریت می کنند به هر دستاویزی متوسل می شوند. بازسازی، کلمه کلیدی می گردد. خودکارسازی ابزارها، افزایش کارایی و کاهش هزینه ها کلماتی است که به وفور به کار می روند. تمام اقدامات انجام شده در راستای کاهش هزینه ها در واقع فقط ضد سرمایه گذاری اند. 

اگر ما بتوانیم رابطه کیفیت را با تمام فرآیندها، محصولات و خدمات سازمان تعریف کنیم و این امر دقیقا به مدیران سازمان آموزش داده شود و نگهداری کیفیت مسئولیت مستقیم مدیران باشد خواهیم توانست در راستای دستیابی به رضایت مشتری قدم های اساسی را برداریم.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

چرا از سهمیه ها ( تشویق و تنبیه ) استفاده می کنیم؟

من در دانشگاه یاد گرفته ام که افراد تحت فشار کاری، بهتر کار می کنند. فردریک تیلور گفته که کارگران وظایف خود را انجام نمی دهند مگر اینکه مدیران آنها را تحت فشار قرار دهند. تیلور از واژه Soldiering ( سربازی ) استفاده می کند. ما سیستم های مدیریتی مبتنی بر پاداش و تنبیه را ایجاد کرده ایم و بیشتر وقتمان را به عنوان مدیر و بیشتر هزینه های بالا سری را به اجرای سهمیه ها اختصاص داده ایم. ما تلاش زیادی کرده ایم تا برای آنها که سهمیه های خود را انجام می دهند، یک برنامه زمانی پرداخت دستمزد ایجاد کنیم. من به موازاتی که از نردبان سلسله مراتب شغلی بالا می رفتم، برای انجام سهمیه ها، ترفندهای خلاقانه بسیاری را یاد گرفتم. معمولا دقت می کردم که از سهمیه مقرر چندان فراتر نروم. اگر راهی برای انجام یک بهبود کشف می کردم آن را برای خودم نگه می داشتم.

وظیفه مدیریت، تعیین سهمیه نیست، بلکه بررسی سیستم است، اعم از اینکه این سیستم نقل و انتقال مواد باشد یا اطلاعات. وقتی مدیریت برای افزایش بهره وری به تشویق ها اتکا کند برای بهبود فرایند کار بیشتری را نمی تواند انجام دهد و در این حالت وظیفه بهره وری به دوش کارگر می افتد. کارگران در یک محیط رقابتی سهمیه ای، هیچ انگیزه ای برای کمک به مدیریت ندارند. آنها هر بهبودی را که کشف می کنند، نزد خود نگه می دارند. همچنین آنها از تولید بیشتر هراس دارند، زیرا می ترسند اگر نشان دهند که می توان بیشتر تولید کرد، مدیریت سهمیه آنها را افزایش دهد.

به این داستان توجه کنید: 

 من در کالیفرنیا دفتری داشتم با کارکنانی دلسرد و مایوس. آنها از نظر روحیه ضعیف ترین بودند، و از نظر بهره وری پایین ترین، و تقریبا با هر ملاکی در پایین ترین سطح قرار می گرفتند. به طور قطع در این وضعیت "هیچ کس ککش نمی گزید"خانمی که مدیر آن دفتر بود به سخنرانی یکی از دست پروردگان دکتر دمینگ رفت. او پس از سخنرانی، درک جدیدی از شغل مدیریت پیدا کرد و شروع به بازاندیشی شغل خود کرد. رفتار او در گشته مثل یک پلیس بود. در بازگشت از این آموزش او با کارکنان مصاحبه کرد تا بفهمد چه موانعی آنها را از انجام درست وظایف خود باز می دارد. او متوجه خرابی تجهیزات، آموزش ضعیف و فقدان تعاریف کاری شد. اینها مواردی بودنند که همگی در حیطه مسئولیت مدیریت او قرار داشتند. او طرز تفکرش را از شیوه کنترل به شیوه رهبری تغییر داد. او شخصا شروع کرد تلاش های بهبود را هدایت کند. دفتر او از بدترین به بهترین ارتقاء یافت. او حقیقتا اثبات کرد که یک رهبر خوب می تواند حتی آنها را که "ککش نمی گزد"، تغییر دهد. 

مدیریت بر پایه اهداف MBO یک بازی رقابتی است که در آن ما فقط روی نتایج تاکید می کنیم. مدیریت نتایج، خطراتی دارد. افرادی که تحت MBO کار می کنند، تا اندازه ای کار می کنند که از نگاه سرپرست خوب به نظر برسد و از انجام کار بیش تر، اجتناب می کنند. اگر آنها از اهدافی که برای آنها مقرر شده فراتر روند، آنگاه MBO اهداف سال بعد خود را افزایش می دهد. کارگران نوسان را بهتر از مدیران درک می کنند. آنها می دانند که نتایج از یک اندازه گیری تا اندازه گیری دیگر، بالا و پایین خواهند رفت. در نتیجه سهمیه ها را تا جایی که ممکن است پایین نگاه می دارند. بنابراین، MBO یک سقف برای عملکرد آنها تعیین می کند. فروشنده ای که بیش از سهمیه خود می فروشد، برخی سفارش ها را برای سهمیه ماه بعد می خواباند. کسی نمی داند این کار چه ضرری به زمان بندی کارخانه می زند.

اگر مدیریت بر پایه اهداف، نمی تواند هدف مفیدی را ارائه کند، من به عنوان یک مدیر چه می توانم انجام دهم؟

پاسخ در مدیریت بر اساس برنامه ریزی MBP نهفته است. این روش مدیریتی روی فرآیندها تاکید دارد نه نتایج. ما به جای اینکه با افراد خط تولید درباره سهمیه ها مذاکره کنیم، باید برای ایجاد برنامه با آنها کار کنیم. ما از چه ماشین آلاتی، چه نیروی انسانی ای، چه موادی و چه شیوه هایی استفاده خواهیم کرد. ما دور هم می شینیم و برنامه ای را برای دستیابی به اهداف طراحی می کنیم. 

مدیریت بر مبنای فرآیند

  • گروه مهندسی مدیریت ناب