Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

بنام خدا

کلنل ساندرس در سن شصت و پنج سالگی توانست رویاهایش را محقق سازد. ساندرس مردی بسیار تنها بود. او برای اولین بار در زندگی یک چک تامین اجتماعی به مبلغ صدوپنجاه دلار دریافت کرد که این مبلغ ناچیز او را بسیار شگفت شده کرد. او به جای آن که جامعه را مسئول تامین آتیه خود بداند از خود پرسید: من چه کاری می توانم انجام دهم که برای دیگران باارزش باشد و با استقبال آنان روبرو شود؟ من چه چیز برای عرضه کردن به مردم دارم؟ نخستین ایده یی که به ذهنش رسید فروش دستور ابداعی اش برای طبخ مرغ بود. او فکر می کرد مردم حتما از این دستور طبخ مرغ استقبال خواهند کرد. اما بلافاصله این فکر به نظرش مضحک آمد و با خود اندیشید با فروش این دستورالعمل حتی قادر به پرداخت اجاره خانه اش نیز نخواهد بود. آن گاه طرحی نو و اندیشه یی جدیدی به ذهنش خطور کرد و آن این بود که در کنار فروش این دستور، روش طبخ و آماده کردن مرغ را نیز به آن ها نشان دهد. انسان هایی که طرح و اندیشه های فوق العاده یی در سر دارند کم نیستند. اما کلنل ساندرس با همه فرق داشت. او ایده هایش را به مرحله اجرا گذاشت. او از رستورانی به رستوران دیگر رفت و طرح خود را با صاحبان رستوران ها در میان گذاشت. اما کم نبودند انسان هایی که او را به باد تمسخر می گرفتند و می گفتند: خوب گوش هایت را باز کن، پیرمرد راهت را بکش و برو. فکر می کنید کلنل ساندرس تسلیم شد؟ مطلقا نه. او کلید طلایی موفقیت را در اختیار داشت که من نام آن را نیروی ویژه درونی گذاشته ام. نیروی ویژه درونی یعنی با سماجت و پشتکار عمل کردن. شما هر بار که کاری را انجام می دهید، از آن تجربه تازه یی کسب می کنید و راهی پیدا می کنید که برای بار دیگر آن کار را با کیفیتی مطلوب تر و بهتر انجام دهید. کلنل ساندرس به جای آن که در پی شنیدن پاسخ منفی از رستوران ها خود را ببازد، نیروی خود را متمرکز کرد تا بار دیگر، خواسته های خود را به گونیی مطرح کند که در مراجعه به رستوران های بعدی به نتیجه مورد انتظارش دست یابد. فکر می کنید کلنل ساندرس چندبار پاسخ رد شنید تا این که سرانجام، پاسخ دل خواهش را به دست آورد؟ 1009 بار. او دو سال آزگار با اتومبیل کهنه و تصادفی خود، به شهرهای مختلف آمریکا سفر کرد. با کت و شلوار بلند و چروکین و سفید رنگ خود روی صندلی عقب اتومبیل خود خوابید و با این حال هر روز از نو برای عرضه ایده یی که در سر داشت، عزم خود را جزم کرد. شما در چه موقعیتی قرار دارید؟ فکر می کنید چند نفر وجود دارند که 1009 بار پاسخ منفی می گیرند و باز هم دست از تلاش بر نمی دارند؟ به گمان من بسیاری از مردم پس از بیست بار نه شندیدن تسلیم می شوند و این تعداد دفعات به صد یا هزار بار نمی رسد و اغلب اوقات همین سماجت و پشت کار، لازمه موفقیت است. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

روان مربوط به قاعده هفت بازی می شود یعنی آنچه را که وجود شما می خواهد و می طلبد انجام دهید. امیدوارم که با این جمله  متوجه روان شده باشید. و یا به عبارت دینی: روان قدرتی است که موجودیت تغییر ناپذیر شما را مشخص می کند. برای اینکه از روان خود آگاهانه پیروی کنید باید ابتدا یک دید مثبت نسبت به خود داشته باشید. تا زمانیکه خود را تسلیم جبر کرده اید و خود را در این درجه کم ارزشمندی احساس می کنید، مشکل است که زندگی خود را مطابق این قاعده شکل دهید. روان ما، ما را به سوی تحقق بخش های مختلف هدایت می کند.

روان شما، شما را همیشه در جستجوی یافتن بهترین شرایط کمک می کند. برای حصول به قابلیت های بخصوص شما. و در این مورد هم روش مخصوص خود را دارد: برای بعضی انسان ها به این صورت است که گویی ندایی درونی به آن ها دستوراتی می دهد تا آن ها را در واقع مشاوره کند، که چه باید انجام دهند. یک مثال معروف در این مورد، فیلسوف یونانی سقراط است. الهام درونی او به قدری قدرتمند و واضح بود که او فکر می کرد یک موجود درونی او را هدایت می کند. او آن را به عنوان دیامون نامید. حتی وقتی که شما جمله ای نمی نشوید که چه برای شما خوب است، یک نوع الهام دریافت می کنید، وقتی که کار شما با خواست درونی شما مطابقت دارد حس رضایتمندی به عنوان ابزاری است که با آن روان تان، شما را به سوی مسئولیت تان هدایت می کند. همین که این احساس را پیدا کردید بدانید مسلما در موضع درستی قرار گرفته اید. وقتی شما از روان خود تبعیت می کنید، به زندگی خود مفهوم می بخشید. روان شما، شما را به فعالیتی وا می دارد که دوست دارید. فرقی نمی کند که چه وظایفی بر عهده دارید. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود.
جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. 
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

برای افزایش میزان کار ارزش آفرین، باید حرکت های غیر ارزش آفرین نیروی کار را از بین ببریم و این یعنی حذف کامل اتلاف. برای تحقق این هدف باید به بازتوزیع کار مبادرت ورزیم. اگر در یک تیم کاری کسی را ببینیم که منتظر مانده است و یا حرکت های نالازم انجام می دهد، به سادگی می توانیم این اتلاف را از بین ببریم و بار کاری را دوباره بین افراد توزیع کرده و از نیروی انسانی موجود بکاهیم. در خیلی از خطوط تولید، شما می توانید افرادی را ببینید که کار خود را پیشاپیش انجام می دهند. در چنین حالتی، آنها در واقع به جای انتظار کشیدن، ترجیح می دهند کار بعدی خود را انجام دهند یا به اصطلاح جلو بیاندازند. به همین دلیل اتلاف انتظار نیروی کار از نظر پنهان می ماند. اگر انجام پیشاپیش کارها تکرار شود، در پایان خط یا بین خطوط، انواع موجودی ها روی هم تلنبار می شود. حال اگر ما این فعالیت ها را کار تلقی کنیم، دیگر نخواهیم توانست کار واقعی را از اتلاف بازشناسیم. در سیستم تولید تویوتا به این پدیده، مودای اضافه تولید می گوییم. مهم ترین گام در راستای حذف اتلاف، کاهش نیروی انسانی است که خود با از بین بردن اتلاف اضافه تولید و تدوین معیارهای کنترلی مناسب مقدور خواهد شد. یکی از معیارهای کنترلی مورد زیر است:

فرض کنید در یک فرآیند تولید با یک ماشین خودکار، موجودی استاندارد باید 5 قطعه باشد. در سیستم کار کامل، اگر موجودی واقعی این فرآیند به 3 قطعه کاهش یابد، فرآیند قبلی به طور خودکار، قطعاتی را برای تکمیل موجودی آن تولید می کند و وقتی موجودی به تعداد استاندارد 5 عدد رسید، فرآیند قبلی تولید خود را متوقف می نماید. حال اگر از موجودی استاندارد فرآیند مورد بحث، یک قطعه کم شود، باز فرآیند قبلی تولید خود را شروع کرده و آن یک قطعه را برای فرآیند بعدی، تولید کرده و به آن می رساند. باز هم وقتی که موجودی فرآیند بعدی به تعداد استاندارد 5 عدد رسید، فرآیند قبلی تولید خود را متوقف می کند. به این ترتیب در این سیستم، موجودی های استاندارد معمولا ثابت می مانند و برای جلوگیری از اضافه تولید، ماشین های هر فرآیند هماهنگ با یکدیگر کار می کنند. ما این رویه را سیستم کار کامل می نامیم. برای رسیدن به این سیستم باید قبل از هر چیزی به درک درستی از اتلاف دست یابید.

زمان تکت: افزایش بازدهی و کاهش هزینه ها

فرض کنید در یک خط تولید روزانه 10 کارگر مشغول تولید 100 واحد محصول هستند. با افزایش بازدهی تولید روزانه تا 120 واحد افزایش می یابد. یعنی این خط 20% افزایش بازدهی داشته است. به این بازدهی افزایش ظاهری بازدهی یا افزایش محاسباتی گفته می شود. افزایش واقعی بازدهی اینگونه است که چنانچه میزان تقاضا 100 واحد است، باید با 8 کارگر این میزان را تولید کرد و چنانچه میزان تقاضا از 100 واحد به 90 واحد کاهش یابد، فقط 7 کارگر باید روزانه 90 واحد تولید کند. این امر بازدهی واقعی است و در سیستم تولید ناب بسیار مهم است که دقیقا مطابق با مقدار تقاضا یا تعداد مورد نیاز تولید کنیم.

بنابراین برای افزایش بازدهی دو راه وجود دارد: 1. افزایش حجم تولید یا 2. کاهش تعداد کارگران. در نگاه اول افزایش حجم تولید می تواند به عنوان ملاک افزایش بازدهی تشخیص داده شود. اما به یاد داشته باشید در صورت سقوط تقاضا، عدم کاهش تعداد کارگران، کاری غیر واقع بینانه خواهد بود. باید هدف هر بهبودی، کاهش هزینه باشد. برای حذف اضافه تولید و در نتیجه کاهش هزینه ها، باید حجم تولید، دقیقا برابر با تعداد مورد نیاز باشد. افزایش بازدهی از طریق کاهش نیروی انسانی تنها از طریق حذف اتلاف و با توجه به زمان تکت میسر می شود. به یاد داشته باشید از نیروی کار کاسته شده می توان برای انجام عملیات تولیدی در جای دیگر استفاده کرد.   وقتی به اضافه تولید فکر می کنم غالبا به یاد داستان لاک پشت و خرگوش می افتم. کارخانه ای که در آن تولید، واقعا بر اساس تعداد مورد نیاز صورت می گیرد، همچون لاک پشتی است که چون آهسته و پیوسته حرکت می کند، باعث بروز اتلاف کمتری می شود و بر خرگوش سریعی پیشی می گیرد که در مسابقه دو پیشتاز است، چون گاهی مجبور می شود برای چرت زدن و استراحت بایستد و سرانجام عقب می ماند. به یاد داشته باشید که فقط وقتی می توانید سیستم تولید ناب را متحقق کنید که همه در کارخانه همچون لاک پشت عمل کنند: آهسته و پیوسته. در مورد ماشین های سریع که خیلی ها فکر می کنند لزوما بسیار بهره ور هم هستند البته اگر و فقط اگر بتوانیم سرعت تولید را بالا ببریم، بدون آنکه از نرخ عملیات پذیری یا عمر تجهیزات بکاهیم، و نیز اگر سرعت بالاتر منجر به افزایش نیروی انسانی مورد نیاز نشود و یا حجم تولیدی را به ما تحمیل نکند که از میزان فروش بالا می زند، انگاه می توانیم بگوییم سرعت بالا به معنای بهره وری بالا خواهد بود. چگونه می توانیم با کارگران کم تر، تولید بیش تری داشته باشیم؟ اشتباه است که به این پرســش در چارچوب شاخص تعداد روز ـ کارگر پاسخ دهیم. پاسخ این پرسش باید در چارچوب شاخص تعداد کارگران داده شود. به این دلیل که حتی اگر تعداد روز ـ کارگر به اندازه 0.9 کم شود بازهم از تعداد کارگران کاسته نخواهد شد. نخست و پیش از هر چیز باید بهبود عملیات و تجهیزات در کانون توجه قرار گیرد. بهبود عملیات به تنهایی می تواند هزینه نهایی را به اندازه نصف یا یک سوم کاهش دهد. سپس، این خودگردان سازی یا بهبود تجهیزات است که باید مورد توجه قرار گیرد. مبادا مسیر بر عکس طی شود و بهبود تجهیزات قبل از بهبود عملیات صورت گیرد، زیرا در این صورت نه تنها هزینه ها کاهش نمی یابند به احتمال قوی افزایش نیز خواهد یافت. اما پس از صرفه جویی در کارگر ما به مفهوم کاهش تعداد کارگران رسیدیم. استفاده از کارگران کم تر، علاوه بر اینکه به موضوع ضرورت کاهش تعداد کارگران اشاره دارد، نشان می دهد که بسیار بهتر است ما از همان آغاز، عملیات را با تعداد کارگران کم تری شروع کنیم تا اینکه بعدا مجبور نشویم از تعداد کارگران کم کنیم.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

عقاب وقتی می‌خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه‌ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می‌نشیند!

می‌دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو‌به‌رو بیاید!

عقاب به محض این‌که ‌آمدن گردباد را حس‌کرد، بال‌های خود را می‌گشاید و اجازه می‌دهد ‌باد، او را با خود بلند کند.

به محض این‌ که طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده‌ی بلند‌پرواز، سر خود را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و عمود بر طوفان می‌ایستد و مانند گلوله‌ی توپی، به سمت بالا پرتاب ‌می‌شود. او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج ‌می‌گیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آنگاه با چرخش خود به ‌سوی قله‌ی موردنظر، در بالاترین نقطه‌ی کوهستان، مأوا می‌گزیند.

خوب به شیوه‌ی عقاب برای بالارفتن دقت کنید. او منتظر حادثه می‌ماند، حادثه‌ای که برای مرغ‌های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می‌نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.

وقتی طوفان از راه می‌رسد، عقاب به‌جای زانوی غم بغل‌گرفتن و در کنج سنگ‌ها پناه‌گرفتن، جشن می‌گیرد و خود را به بالاترین نقطه‌ی وزش باد می‌رساند و از آن‌جا، سنگین‌ترین ضربه‌های گردباد را به نفع خود به‌کار می‌گیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم، به نفع خویش استفاده می‌کند.

او نه‌ تنها از نیروی مخالف نمی‌هراسد، بلکه منتظر آن نیز می‌نشیند‌ چرا که می‌داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می‌تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

مسئولیت پذیری یک قدرت مادرزادی است. شما باید مسئولیت پذیر باشید، یعنی هیچ وقت تقصیرات را به گردن دیگران نیندازید و همیشه مقصر را فقط خود بدانید. آیا اصرار دارید بگویید نمی توانید موقعیت فعلی خود را عوض کنید؟ یا اینکه اصرار دارید عوض کنید؟ وقتی که بر اثر عملکرد شما اتفاقی حادث می شود، دقیقا مقصر اصلی خود شما هستید و در اینگونه عوامل دیگری مقصر نیست. هر تصمیم که شما در زمان حال می گیرید، بزرگ یا کوچک، در واقع مبنایی برای آینده شما به حساب می آید. مسلما همه آن ها مهم نیستند اما در مجموع موثر واقع می شوند. و حالا کاملا دقت کنید، از این به بعد مساله مسئوولیت پذیری جدی تر خواهد شد. شما در بلند مدت می توانید به آرزوهایتان دست یابید، چنانچه همیشه مطابق هدف تان تصمیم بگیرید. سعی کنید از این لحظه به بعد آگاهانه و هوشیارانه انتخابی را در پیش بگیرید که شما را به جایی برساند. هدف های خود را، ابزار کار خود قرار دهید. برای هر تصمیمی که می گیرید، انتخاب شما می تواند در سطوح مختلفی انجام پذیرد.


·        افکار خود را انتخاب کنید: چطور باید فکر کنم تا به هدفم برسم؟

·        طرز تفکر خود را اصلاح کنید: چه طرز تفکری باید انتخاب کنم تا به هدفم نزدیک تر شوم.

·        رفتار خود را انتخاب کنید: چه کاری باید انجام بدهم که در راه راست قدم بردارم؟

·        کلمات و جملات خود را انتخاب کنید: چطور می توانم آرزوها را سریع تر و بهتر عملی سازم؟

وقتی که مسئوولیتی برای رسیدن به هدف ها و آرزو های تان متقبل شوید، شانس شما برای رسیدن به آن بیشتر می شود. به جای اینکه غیر فعال فقط امید داشته باشید، تلاش کنید، مسلما بهترین راه برای رسیدن به اهداف است. اما ضمانتی وجود ندارد. در درون شما نیروهای فراوانی وجود دارند: قدرت فکر کردن و خواستن و انتقال آن ها، که از طریق آن ها می توانید به امکانات گوناگونی دسترسی پیدا کنید.

نگاه برجنبه های منفی و مثبت در زندگی نباید شما را از مسئولیت پذیری باز دارد. بلکه باید به شما کمک کند تا هدف خود را ناامیدانه دنبال نکنید. شما خیلی چیزها در دست دارید اما نه همه چیز را. به علاوه اعتقاد نداشته باشد، که حس مسئولیت پذیری فقط برای روزهای خوب زندگی است، در روزهای بد در آن آزادانه تصمیم بگیرید و با قدرت روحی و جسمی چیزی را تغییر دهید. مسئولیت پذیری در هر حال امکان پذیر است. در موقعیت های بخصوص مسئولیت شخصی تنها امکانی است که شخصیت انسانی را حفظ می کند. اگر آزادی بیرونی وجود ندارد، می توان توسط مسئولیت پذیری، درها را به سوی آزادی درونی باز کرد. به هر حال احتیاج به آگاهی و جرات دارد. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم می ‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود. شیخ بهایى گفت: قربان من یک هفته مهلت می ‏خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد،چنانچه باز هم اراده ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.
شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای ( محل نماز خواندن) خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا می ‏گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بنده ی خدا من می ‏دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى بلعد! تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت. و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو.

مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه ‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته، فردا صبح زود هم من مخفیانه می روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می شود.
شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: اعلیحضرت، می خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می فهمانند.
شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست؟ شیخ بهایى گفت: من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از افراد خانواده ام، کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم، ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف تکرار شده که هر کس می گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت! حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند!
به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند. بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد و واجد شرایط از 17 محله ی آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند ، هر کدام به ترتیب گفتند:
به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید! دیگرى گفت: خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد. سومى گفت: به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس می کرد و به درگاه خدا گریه و زاری می نمود. چهارمى ‏گفت: خدا را شاهد می گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه ‏اش وارد می آمد از کاسه سر بیرون زده بود.به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند. شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش می کرد. عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت:
بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم می شود شیخ بهایى گناهکار بوده است! وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت: قبله ی عالم. عقل و شعور مردم را دیدید؟ شاه گفت: آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟ شیخ عرض کرد: قربان به من فرمودید، قاضى القضات شوم.

شاه گفت: بله ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟ شیخ گفت: من چگونه می توانم قاضى القضات شوم با اینکه می دانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر می فرمایید ناچار به اطاعتم! شاه عباس گفت: چون مقام علمى تو را به دیده ی احترام نگاه کرده و می کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : پنجاه گرم , صد گرم و ...استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است.

اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد.

استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟

یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.

حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است.

اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.

اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.

فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.

به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید!

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

در داد و ستد اجتماعی مهم این است به یک نتیجه متعادل دست یابید. همان اندازه که می گیرید، پس دهید. البته منظورم این نیست که با طرف خود یک به یک حساب کنید. تعادل و نتیجه کار شما باید در همه زمینه های زندگی تقسیم شود و دارای توازن باشد. بزرگوارانه عمل کنید، آن جا که علاقه دارید و یا موقعیت چنین ایجاب کند، اگرچه زیادی هم پس نگیرید ولی هیچ وقت عنوان نکنید که پشیمان شده اید. وقتی که شما تعادل مبادلات را در رفتار اجتماعی رعایت کردید، به این نتیجه خواهید رسید که هر دو آن ها در واقع یکسان هستند، انرژی های مثبتی که از یک فرد به فرد دیگری سرازیر می شوند. 

استرس مثبت 
  مورد بزرگی که به راحتی می تواند شما را از حالت تعادل خارج کند، مساله هیجان است و مقابل آن آرام گرفتن است. هر نوع استرس مثبت (( اوی استرس )) نامیده می شود. که در نتیجه هیجان مثبت کاری ـ به دلیل علاقه به کار ـ به وجود می آید. در یک نگاه دقیق تر لحظات آرامش بخش هستند که می تواند در شما حالت تعادل و توزان ایجاد کند. در مقابل برخی از فشارها و استرس ها به گونه ای است که فرد احساس ضعف می کند. در چنین شرایطی مرزی برای خود بکشید و فضای امن آزاد برای خود در نظر بگیرید. چنانچه با اراده محکم و استوار چنین حد و مرزهایی را برای خود حفظ کنید، خواهید دید که نتایج آن برای تان شگفت آور است. توجه داشته باشید درست به همان مقداری که فشارهای خارجی تاثیرگذار هستند، اعمال و رفتار خود ما نیز مسبب بعضی از فشارها و تنش های داخلی است. چنانچه بتوانیم کاری را با آرامش خاطر تمام کنیم، برای مان به مراتب لذت بخش تر است. چنانچه شخص طوری مشغول و متمرکز شود که از خودش غافل بماند تعادل و توازن را از دست خواهد داد. وقتی که شما هم از مساله رنج می برید، سعی کنید آن فکر را رها کنید و بی جهت ذهن خود را مشغول نگه ندارید و با خود بگویید: هر کاری از دستم برآمد، کردم و دیگر تمام است. اما در این میان موقعیت خطرسازی وجود دارد که انسان همه چیز را ضمن خونسردی، سرسری بگیرد. یعنی در زمان و مکان فعلی حالتی انفعالی به خود بگیرد و کاملا بی تفاوت جلوه کند. در این جا این ضرب المثل هندی مصداق پیدا می کند: آرامش علی الظاهر بسیار خوب است اما مواظب باشید که بی خیالی مفرط انسان را راحت نمی کند بلکه از درون به تب و تاپ می اندازد و از بیرون منفعل و واخورده و منفی جلوه می دهد. وقتی شما همه چیز را به بی خیالی بگذارید، انگیزه و هدف به طور کلی از زندگی شما محو می شود و اوقات شما هرز و بیهوده طی می شود.
هیجان و آرامش در حالت تعادل
هیجان و آرامش در حالت تعادل در واقع به این منظور است، وقتی که کار زیاد انجام دادیم پس از آن عدم فعالیت و استراحت در حالت تعادل است مانند ریتم های تنفسی دم و بازدم عمل می کنند. نفس کشیدن مانند کار کردن و نفس را بیرون دادن مانند استراحت کردن است.
هیچ کس زمان کار و استراحت را به شما تحمیل نمی کند، بلکه خود شما باید آنرا برای خود تنظیم کنید. بنابراین قبل از آنکه کاملا خسته و بی رمق شوید، فورا دست از کار بکشید. چنانچه مشغول فعالیت شدید هستید، وقفه ای میان این فعالیت بیندازید و استراحت کنید. با انجام این امور شما مشاهده خواهید کرد تعادل در کار و استراحت شما را به حرکت وا می دارد و به شما انگیزه مثبت جهت ادامه کار می دهد، اما شتاب هر چه تمام تر به سوی هدف، شما را از مسیر اصلی دور می کند و دیرتر به هدف می رساند. این سطوح بسیار به هم نزدیک و در تعامل با یکدیگر هستند، به طوریکه فرد اگر در حوزه شغلی دچار تنش شود و اضطراب شود، این حوزه به حوزه خانوادگی او نیز منتقل می شود. وقتی فرد از چندین سطح عملکرد صحیح باز بماند، دچار عدم تعادل می شود. برای بخش های مختلف سطوح زندگی شما فرم و استاندارد خاصی وجود ندارد که بخواهید از آن الگو بگیرید. هیچ کس نمی تواند برای شما تعیین کند، واکنش رفتاری شما در تعامل با سطوح مختلف زندگی تان چند درصد مثبت بوده است و یا چند درصد دیگر باید افزایش یابد تا آن حالت تعادل و توزان به وجود آید، زیرا موقعیت زندگی شما به خود شما کاملا وابسته است و منحصرا خود شما بایستی سکان هدایت آن را در دست بگیرید و این را هم بدانید، هیچ کس نمی تواند مذاق شما را برای یک غذای نامطلوب تغییر دهد. اما یک چیز کاملا مشخص است آن هم وقتی که شما یک مورد را تحت بررسی قرار می دهید، زمان برایش صرف می کنید و به نحوی این خلا را پر می کنید تا بتوانید تعادل را برقرار کنید، در غیر اینصورت راحتی زندگی را از دست می دهید و به مخاطره می افتید. پس از آن رشد و تکامل شخصی شما متوقف می شود، خود را تنها می بینید و یا باعث نتایج ناخوشایندی در گستره های دیگر زندگی می شوید. وقتی دچار حالت های می شوید که تعادل خود را از دست می دهید اینگونه عمل کنید:
· سعی کنید دریابید، در کدام موارد دچار عدم تعادل می شوید
· سعی کنید دریابید آن دلایلی را که باعث یک طرفه بودن شما شده است کدام مواردند
· توجه خود را بیشتر به طرفی متوجه و معطوف سازید که تا به این لحظه نسبت به آن کم توجه بوده اید.
جهت بررسی اینکه شما در زندگی تعادل و توازن دارید یا خیر از روش های زیر بهره بگیرید:
1. یک برگه را بردارید و یک خط از راست به چپ آن در عرض بکشید 
2. با رعایت فاصله مناسب جنبه های مختلف زندگی را بنویسید
3. دور هر یک از آنها دایره بکشید. برای جنبه های که بیشتر برای آن وقت می گذارید دایره بزرگتر و برای جنبه های که وقت کمی برای آنها می گذارید دایره کوچکتر
4. با نگاه کردن به کاغذ می توانید ببینید آیا زندگی شما حالت تعادل و توازن خود را حفظ کرده است یا نه؟ در نظر داشته باشید که از تعدیل یک بخش فعال تر و بزرگ تر به بخش های نا فعال کوچک تر می توان حالت موازنه را بوجود آورد.

 با بکارگیری اصول فوق شما یک سیستم جدید در زندگی خود پیاده کرده اید که برای رسیدن به تعادل از افراط کاری ها دست کشیده اید و به دیگر حوزه های بی اهمیت نیز پرداخته اید. هر چند که این حوزه ها اصلا بی اهمیت نیستند بلکه شما به آن اهمیت نمی دادید، بنابراین وقتی شما به دیگر حوزه ها بها دادید و خدمت رسانی کردید، از این طریق در مقابل بسیاری از بحران های خطرساز زندگی مصون مانده اید. به موقع جلو بروز بحران را گرفتن نیز خود حالتی از تعادل و حفظ آن در زندگی به شمار می رود. پس سعی کنید در کنار تمامی این موارد مذکور، روال و روند زندگی شما تغییرات فاحشی پیدا نکند. هرچه کامل تر و با نظم تر و به هم پیوسته تر این شبکه های زندگی در هم گره بخورند، بهتر می توانید در مقابل بحران های زندگی مصون بمانید. شبکه محکم زندگی این جاست که این امکان را برای تان میسر می کند که نه فقط در زمان بحران به تعادل برسید، بلکه در هر زمانی دیگر به موقع این امکان را در اختیار شما قرار می دهد. بنابراین برقراری تعادل برای هر یک در سطوح مختلف جهت آسیب نرساندن به سطوح دیگر، واقعا ضروری و مهم به نظر می رسد. نوعی حالت تعادلی وجود دارد که بر تمامی ضد و نقیض های عینی در سطوح زندگی تسلط دارد. جسم، روح و روان این مثلث هم زاویه به عنوان سمبلی جهت برقراری تعادل جسمی و روحی که فرد نباید از آن غافل بماند.  اگر می خواهید که همیشه سالم و پر انرژی باشید، باید به موقع به علایم هشدار دهنده بدن توجه کنید، آن علایم دقیقا برای تان اخطار می فرستد که نیاز به استراحت دارد یا حرکت و یا نیاز به کدام مواد غذایی دارد تا خود را بوسیله آن ترمیم کند و سرشار از انرژی سازد. پس سعی کنید به جسم خود توجه کافی داشته باشید و آن را بسیار با ارزش تلقی کنید، ولی بدون آنکه در آن افراط کنید. روح قادر به حل معمای سوالات ذهن است. به راحتی می تواند به سوالات شما پاسخ دهد و به شما در جهت گسترش معلومات خودتان یاری دهد و این امکان را در اختیارتان می گذارد، تا دنیا را در ابعاد وسیع تری نگاه کنید. روح، می تواند زمینه ساز انگیزه های شما شود و راه خودشناسی و مردم شناسی را به راحتی برای تان هموار گرداند. هر چند افکار نقش تعیین کننده دارد اما مسیر درست و جهت یابی صحیح را روح نشان می دهد. بنابراین به روح خود هیجانات مثبت و با ارزش و سازنده را هدیه کنید و از این طریق آن را همواره شاداب نگه دارید. روان باید ورای مسایل عینی، مادی و ظاهری باشد. در حقیقت روان کمتر به جسم وابسته است و بیشتر به موارد ایده آل وابسته است. روح بیشتر با زیبایی ها سازگار است و طالب خوبی ها است. در واقع چشم باید زیبایی ها را ببیند، همان چیزی که روح و روان شما به آن نیازمند است. آن چه روان به آن شدیدا نیازمند است مفهوم و معنی است. وقتی که شما نمی دانید برای چه چیز کار را انجام می دهید، لذت زندگی از دید شما ارزش واقعی خود را از دست خواهد داد. ممکن است مدتی به خاطر علاقه و یا بهره دهی شما را سرگرم و راضی نگه دارد، اما در درازمدت، روان شما از شما سوال خواهد کرد: به چه جهت و شما بدون پاسخ آزرده خاطر می شوید. وقتی شما یک مفهوم خاصی از زندگی را پیش خود تداعی می کنید و هدفی هم بر آن مدنظر قرار می دهید، زندگی شما را معنی دار و هدف دار می کند و روان شما را راضی نگه می دارد. پس تلاش شما باید در همین راستا باشد، برای رسیدن به تعادل میان جسم، روح و روان کارهای روزمره را به گونه ای تنظیم کنید، که به روح و روان شما آسیبی نرسد. چنانچه هنگام انجام امورات روزمره به هر سه مورد اهمیت و بها دادید، بدانید که در حالت تعادل کامل به سر می برید.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

مسلما مورچه

مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کرد و با خوشحالی هر روز کار زیادی انجام می داد. رئیسش که یک شیر بود از اینکه می دید مورچه می تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود. بنابراین سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد تا این موضوع را بررسی کند.

اولین تصمیم سوسک راه اندازی دستگاه ثبت ساعت ورود و خروج بود. او همچنین برای نوشتن و تایپ گزارشاتش به کمک یک منشی نیاز داشت. عنکبوتی هم مدیریت بایگانی و تماسهای تلفنی را بر عهده گرفت. شیر از گزارشات سوسک لذت می برد و از او خواست که نمودارهایی که نرخ تولید را توصیف می کند تهیه نموده که با آن بشود روندها را تجزیه تحلیل کند. او می توانست از این نمودارها در گزارشاتی که به هیات مدیره می داد استفاده کند. بنابراین سوسک مجبور شد که کامپیوتر جدیدی به همراه یک دستگاه پرینت لیزری بخرد. او از یک مگس برای مدیریت واحد تکنولوژی اطلاعات استفاده کرد.

مورچه که زمانی بسیار بهره ور و راحت بود از این حد کاغذ بازی افراطی و جلساتی که بیشتر وقتش را هدر می داد متنفر بود. شیر به این نتیجه رسید که زمان آن فرا رسیده که شخصی را به عنوان مسئول واحدی که مورچه در آن کار می کرد معرفی کند. این سمت به جیرجیرک داده شد. اولین تصمیم او هم خرید یک فرش و نیز یک صندلی ارگونومیک برای دفترش بود. این مسئول جدید یعنی جیرجیرک هم به یک عدد کامپیوتر و یک دستیار شخصی به منظور کمک به برنامه بهینه سازی استراتژیک کنترل کارها و بودجه نیاز پیدا کرد.

اکنون واحدی که مورچه در آن کار می کرد به مکان غمگینی تبدیل شده بود که دیگر هیچ کسی در آن جا نمی خندید و همه ناراحت بودند. در این زمان بود که جیرجیرک، شیر را متقاعد کرد که نیاز مبرم به شروع یک مطالعه سنجش شرایط محیطی وجود دارد. با مرور هزینه هایی که برای اداره واحد مورچه می شد شیر فهمید که بهره وری بسیار کمتر از گذشته شده است.

بنابر این او جغد که مشاوری شناخته شده و معتبر بود را برای ممیزی و پیشنهاد راه حل اصلاحی استخدام نمود. جغد سه ماه را در آن واحد گذراند و با یک گزارش حجیم چند جلدی باز آمد. نتیجه نهایی این بود: «تعداد کارکنان زیاد است».

حدس می زنید اولین کسی که شیر اخراج کرد چه کسی بود؟

مسلماً مورچه؛ چون او عدم انگیزه اش را نشان داده و نگرش منفی داشت.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب