Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

بنام خدا

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: «پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی. دوستدار تو پدر.»

چند روز بعد، پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: «پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.»

4 صبح فردای آن روز، 12 نفر از مأموران اف بی آی و افسران پلیس محلی وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟ پسرش پاسخ داد: «پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار. این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.»


  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

این داستان واقعی از آقای آنتونی رابینز نقل شده است. 

روزی در نیویورک برای صرف ناهار به همراه یکی از دوستانم بودم. او مشاور حقوقی متشخصی بود که از اعتبار شغلی و اجتماعی فراوانی، برخوردار بود و من او را به جهت موفقیت های حرفه یی و تجارب شغلی حیرت انگیزش می ستودم. او برای من تعریف کرد در آن روز، ضربه مهلکی را تجربه کرده است، چراکه همکار و شریک او از شرکت مشترکشان کناره گرفته و انبوهی بدهی های سنگین مالی را برایش به جا گذاشته است و حالا او دیگر تصور درستی از آینده ندارد و نمی داند چه گونه می تواند به تنهایی با مشکلات پیش آمده، مبارزه کند.

تلقی او از مشکلاتش نشان داد که ذهن او بر چه اموری تمرکز کرده بود. در هر شرایطی می توانید بر چیزهایی تمرکز کنید که به مدد آن، احساس بهتری از خود و شرایط خود داشته باشید، یا اینکه به عکس، تمرکز بر آن موارد، موجب گردد که تلقی و احساس شما نسبت به خود و شرایط پیرامون خود، بدتر شود و شما بدین ترتیب، همواره آن چه را در پی آن بوده اید، به دست می آورید. مشکل در این جا بود که او، ذهن خود را درگیر پرسش هایی کاملا نادرست و نابجت کرده بود. مثلا از خود می پرسید: همکار من چه گونه می توانست مرا در چنین وضعیتی رها کند؟ تمام پرسش های از این قبیل بر این نکته که هستی او نابود شده، استوار بود. تصمیم گرفتم چند پرسش برای او مطرح کنم. ابتدا به سراغ پرسش هایی نیروزای صبحگاهی و سپس پرسش های راه گشا و چاره آفرین که او را در یافتن راه حل یاری می دادند، رفتم.

از او پرسیدم: چه چیزی تو را خوشبخت می کند؟ در این مقطع بحرانیِ احمقانه، مضحک و خوش باورانه باشد، اما به راستی می خواهم بدانم چه چیزی باعث می شود احساس خوشبختی کنی؟ و نخستین جواب او این بود: هیچ چیز! بنابراین از او پرسیدم: اگر بخواهی خوشبخت باشی، چه چیز باعث می شود تا تو در این لحظه احساس خوشبختی کنی؟ لحظه یی فکر کرد و سپس گفت: همسرم. ما به تازگی خیلی خوب، همدیگر را درک می کنیم و بسیار به هم نزدیک شده ایم. 

مسلما اکنون بر من خرده می گیرید که من تنها مسیر فکری او را عوض کردم. اما باید بگویم با این کار، به او کمک کردم تا به لحاظ احساسی، در شرایط بهتری قرار گیرد و با قرار گرفتن در وضعیت روحی و جسمانی بهتر، بتواند با مشکلات و سختی ها مبارزه کند. در ادامه از او پرسیدم: دیگر چه چیزی موجب می شود تا احساس خوشبختی کنی؟ او گفت از کمکی که به تازگی به یک نویسنده کرده بود تا بتواند نخستین قرارداد کتابش را به پایان برساند، احساس خوشبختی و سرافرازی کند. 

هنگامی که او به چنین احساس دل پذیری فکر کرد، آرام آرام حال و هوایش عوض شد. سپس از او پرسیدم: دیگر از چه چیزهایی احساس غرور می کند؟ گفت: واقعا به بچه هایم افتخار می کنم، چراکه آنها نسبت به زندگی دیگران بی تفاوت نیستند. آن ها بسیار با مسئولیت هستند و به خوبی با زندگی کنار می آیند. از او پرسیدم: از این که می توانی چنین انسان های مثبت و ارزشمندی را به دنیا هدیه کنی، چه احساسی داری؟ از او پرسیدم: برای برخوردار بودن از چه موهبت هایی شاکر هستی؟ پاسخ داد: من به واقع خدا را سپساس می گویم که در آن دوران سخت آغاز فعالیت حرفه یی، به عنوان یک وکیل جوان و جویای نام برای به رسمیت شناخته شدن، جنگیدم و آن دوران را پشت سر گذاشتم. از پایین ترین درجه، مراحل موفقیت را طی کردم و اکنون می توانم رویای امریکایی را تحقق ببخشم. آن گاه از او پرسیدم: در این لحظه فکر می کنی چه چیزی به تو انگیزه لازم را می دهد و تو را ترغیب می کند؟ او پاسخ داد: اگر حقیقت را بخواهی من اکنون یک فرصت را پیش روی خود می بینم که با استفاده از آن می توانم زندگی ام را دست خوش تغییر دهم. بدین ترتیب پس از آن که او موفق شد شرایط روحی خود را عوض کند، طرحی جدید به ذهنش رسید و توجه او به سمت موقعیتی که تا کنون به آن فکر نکرده بود، جلب شد. سرانجام پرسشی به واقع دشوار را مطرح کردم. آن سوال این بود: این که همکارت از تو جدا شد، چه جنبه های مثبتی در پی دارد؟ او پاسخ داد می دانی؟ یک بعد مثبت این قضیه این می تواند باشد که دیگر رفت و آمدی به شهر نداشته باشم. من به واقع نفرت دارم که مجبور باشم هر روز به شهر بیایم و دوباره به خانه برگردم. برای من بسیار دل نشین تر است که در خانه ام در کانکتی کات بمانم. و تمامی این ها باز هم یک جنبه مثبت دیگر دارند: آن این است که به ناگهان، افق های جدیدی را در مقابل چشمان من گشودند. و بدین ترتیب زنجیره کاملی از امکانات گوناگون را در مقابل خود یافت. او تصمیم گرفت در کانتی کات دقتری تاسیس کند و از پسرش به عنوان همکار جدید دفتر، استفاده کند و تماس هایی را که در مانهتان داشت، هم چنان ادامه دهد. هم چنان که می بینید، نیروی پرسش های صحیح در عرض چند دقیقه، اعجاز کردند. این موقعیت ها وشرایط، پیش از این هم برای او وجود داشتند، اما پرسش هایی که او با آن مواجه شد، به او کمک کرد تا او به عنوان پیرمردی که هر آن چه را در زنـــدگی اش اندوخته بود، به یکباره از دست داده، خود را درمانده احساس نکند. واقعیت این بود که زندگی با این جریان، موهبتی ارزشمند به او ارزانی داشته بود، اما او تنها زمانی که با آن پرسش های به جا و مناسب روبرو شده بود، توانست این حقیقت را دریابند. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا
به دنبال مطرح کردن پرسش ها می توانید به بهترین وجه ممکن، توجه خود را به سوی مسیرهایی که می خواهید به آن مسیرها وارد شوید، هدایت کنید. آیا می دانید با مطرح کردن پرسش های به جا و صحیح می توانید زندگی خود را نجات دهید؟ همین پرسش های صحیح، زندگی لخ استانیسلاوسکی را نجات دادند. یک شب ارتش رژیم نازی به زور به خانه او وارد شد و او و خانواده اش را با تهدید و ارعاب به اردوگاه مرگ واقع در کراکائو انتقال دادند. در این جریان خانواده او در پیش چشمانش به قتل رسیدند. ناتوان و رنجو، خمیده از بار حزن و اندوه، با حالتی گرسنه، با زحمت و رنج فراوان، از طلوع تا غروب در کنار سایر زندانیان اردوگاه بسیار سخت کار کرد. چه گونه یک انسان می تواند چنین رنج و عذابی را تحمل کند و با زحمت و درد بر مشکلات غلبه کند؟ در هر حال او توانست موفق شود تا رنج های خود را تحمل کرده و بر آن ها فایق آید. او روزی کابوس وحشتناکی دید و دریافت که اگر تنها یک روز دیگر در آن اردوگاه بماند، حتما کشته خواهد شد. او ناچار بود از اردوگاه بگریزد و به خود نهیب زده که حتی در شرایطی که تا به حال هیچ کس نتوانسته بود از آن جا رهایی پیدا کند، او می بایست راه فرار را پیدا می کرد. توجه او از مبارزه و تحمل آن شرایط، به این پرسش معطوف شده بود: چه گونه می توانم از این مکان دهشتناک رهایی پیدا کنم؟ و هر بار به این پاسخ می رسید: این افکار احمقانه را کنار بگذار! رهایی از این جا امکان ندارد. با مطرح کردن چنین پرسش هایی تو فقط بی دلیل خودت را عذاب می دهی. اما او این پاسخ را نمی پذیرفت و از خود می پرسید: چه گونه می توانم موفق شوم؟ چه گونه می توانم از این جا رهایی پیدا کنم؟ باید راهی وجود داشته باشد. سرانجام روزی لخ پاسخ را پیدا کرد. تنها چند متر دورتر از جایی که او در آن جا کار می کرد، بوی تعفن گوشت گندیده به مشامش رسید. این بوی زننده از اجساد عریان و متعفن مردان، زنان و کودکانی بر می خاست که در قسمت مخصوص حمل بار کامیون به روی هم انباشته شده بودند. او به جای فکر کردن به این که: خداوند چه گونه ناظر چنین جنایتی بوده و مانع از وقوع آن نشده؟ از خود پرسید: چه گونه می توانم از چنین موقعیتی برای فرار استفاده کنم؟ هنگامی که خورشید غروب کرد، کمی پیش از آن که زندانیان به سلول هایشان فرستاده شوند، لخ از یک فرصت استثنایی بهره گرفت، لباس هایش را از تن درآورد و با بدنی عریان، به میان اجساد انباشته شده در کامیون خزید. او در شرایطی که مجبور بود بوی زننده اجساد و وزن زیاد آن ها را تحمل کند، خود را به مردن زد و صبر کرد. پس از مدتی صدای روشن شدن موتور کامیون را شنید و پس از طی مسافت کوتاهی، انبوه اجساد در یک گودالی که از پیش برای این کار کنده شده و آماده بود، سرازیر شد. لخ هم چنان صبر کرد و وقتی دیگر هیچ کس را در آن نزدیکی ندید، با بدن برهنه، برای رسیدن به آزادی چهل کیلومتر راه را دوید. چه عاملی سرنوشت استانیسلاوسکی لخ را از سرنوشت میلیون ها انسانی که در اردوگاه جان سپرده بود متمایز کرد؟ به حتم علل و عوامل بسیاری در این امر نقش داشتند، اما یک وجه تمایز در این بود که او پرسشی مطرح کرد و این پرسش را بارها و بارها با خود طرح کرد و قاطعانه در پی یافتن پاسخ سوال خود بود.
یک پرسش مناسب
در تمام روز دائما برای خود سوالاتی مطرح می کنیم. این پرسش های ما هستند که مشخص می کنند بر چه چیزهای متمرکز شده ایم، چه گونه می اندیشیم و چه احساسی داریم؟ این که من موفق شده ام زندگی خود را از پایه و اساس دگرگون کنم، قسمت زیادی از آن بر می گردد به این که من پرسش های صحیحی برای خود مطرح کردم. با این کار دیگر از خود نمی پرسیدم: چرا زندگی این قدر با من ناجوانمردانه برخورد می کند؟ و یا چرا طرح های من همیشه با شکست مواجه می شوند؟ در عوض، از خود سوالاتی کردم که به پاسخ های مفید و سازنده منتهی می شدند. بخواهید تا به شما اعطا شود، بجویید تا بیابید: بر در بکوبید تا بر شما گشوده شود. (( انجیل ))  در بدو امر به پرسش هایی فکر کردم که به مدد آن ها می توانستم مشکلات خود را حل کنم. چنین پرسش هایی همواره در رویارویی با مشکلات، مرا یاری می کنند تا به دنبال راه حل ها رفته و آن ها را بیابم.
1.      در این لحظه از زندگی من از انجام چه کارهایی یا داشتن چه چیزهایی لذت می برم؟ دقیقا از چه چیزی در آن، لذت می برم؟ به کمک آن، چه احساسی از خود خواهم داشت؟
2.      در این لحظه از زندگی باید برای انجام چه کارهایی و به دست آوردن چه چیزی تلاش کنم؟ به واقع برای چه چیزهایی باید تلاش کنم؟ به کمک آن، چه احساسی از خود خواهم داشت؟
3.      به چه کسانی عشق می ورزم؟ چه کسانی به من عشق می ورزند؟ این عشق دقیقا چه گونه ظاهر می شود؟ به کمک آن، چه احساسی از خود خواهم داشت؟ 
پرسش های نیروزایی شبانگاهی:
1.      امروز چه چیزهایی به دست آوردم؟ چه چیزهایی به دیگران بخشیدم؟ چه گونه؟
2.      امروز چه چیزهایی آموختم؟
3.      امروز برای بالا بردن کیفیت زندگی ام چه کارهایی انجام دادم؟ چه گونه می توانم از دست آوردهای امروز به عنوان سرمایه یی دراز مدت برای آینده بهره برداری کنم؟ 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند.

فردی که می خواست به شانگهای برود با خود فکر کرد: «پکن جای بهتری است، کسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.»

فردی که می خواست به پکن برود پنداشت که شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم. هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض کردند. فردی که قصد داشت به پکن برود بلیت شانگهای را گرفت و کسی که می خواست به شانگهای برود بلیت پکن را به دست آورد.

نفر اول وارد پکن شد. متوجه شد که پکن واقعا شهر خوبی است. ظرف یک ماه اول هیچ کاری نکرد. همچنین گرسنه نبود. در بانک ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را که مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد.

فردی که به شانگهای رفته بود، متوجه شد که شانگهای واقعا شهر خوبی است هر کاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است. فهمید که اگر فکر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد. او سپس به کار گل و خاک روی آورد.

پس از مدتی آشنایی با این کار، 10 کیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری کرده و آن را «خاک گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی که به پرورش گل علاقه داشتند فروخت.

در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این کار در عرض یک سال در شهر بزرگ شانگهای یک مغازه باز کرد.

او سپس کشف جدیدی کرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری کثیف بود. متوجه شد که شرکت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند. از این فرصت استفاده کرد. نردبان، سطل آب و پارچه کهنه خرید و یک شرکت کوچک شستشوی تابلو افتتاح کرد.

شرکت او اکنون 150 کارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است.

او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پکن سفر کرد. در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید که از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره کسی را که پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض کرده بود به یاد آورد.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

یکی از سرگرمی هایی که آقای انتونی رابینز علاقه بسیار زیادی به آن دارد، رانندگی با اتومبیل های مسابقه یی است. او می گوید: 

هرگز مهم ترین درسی را که در مدت تمرین رانندگی با اتومبیل های مسابقه یاد گرفتن، از یاد نخواهم برد. مربی به ما گفته بود: مهم ترین نکته یی که در رانندگی با اتومبیل های مسابقه باید به آن توجه کنیم و برای آن، آمادگی لازم را در خود به وجود آوریم این است که به هنگام لغزش خودرو در میدان مسابقه و انحراف از مسیر اصلی، بتوانیم کنترل خودرو را بار دیگر به دست بگیریم. مربی در ادامه توضیحات: نکته کلیدی کنترل خودرو در رویارویی با چنین شرایطی را این گونه ذکر کرد: راه حل آسان است. بیش تر انسان ها در مواجهه با چنین شرایطی توجه شان بیش تر معطوف به چیزی می شود که از آن می ترسند، یعنی به دیوار. این در حالی است که شما باید توجه تان را به راهی باشد که می خواهید به آن سمت بروید. شاید بارها شنیده باشید که بسیاری از افراد وقتی با خودروی مسابقه یی خود در جاده می پیچیند، ناگهان کنترل ماشین را از دست می دهند و در حالی که در آن قسمت از جاده، تنها یک دکل تلفن وجود داشته، آن ها دقیقا به شدت به همان دکل برخورد می کنند. دلیل آن این است که آن ها دقیقا به همان چیزی تمرکز می کنند که با تمام قوا قصد دارند از آن اجتناب کنند و همین امر موجب می شود آن ها با چیزی که از آن اجتناب می کنند، ارتباط برقرار کنند. شما همیشه به سمتی حرکت می کنید که توجه خود را بدان سو معطوف نموده اید. روزی مربی به من گفت: من در داخل خودرو یک رایانه دارم که وقتی دکمه آن را فشار دهم، یکی از چرخ های اتومبیل به طور خودکار، از زمین بلند می شود و متعاقب آن اتومبیل شروع به لغزش می کند و از مسیر خارج می شود. هنگامی که شروع به لغزش کردیم، به دیوار نگاه نکن. به جایی نگاه کن که می خواهی بروی. من در حواب گفتم: بسیار خوب، فهمیدم. وقتی مربی در سرعت بالا دکمه را فشار داد کنترل ماشین از دست من خارج شد و شروع به لغزیدن کرد. فکر می کنید در آن لحظه به کجا نگاه می کردم؟ درست حدس زدید، دقیقا به سمت دیوار! در همین لحظه، مربی سر من را به جانب چپ گرداند و بدین ترتیب من ناخودآگاه مجبور شدم به جهتی نگاه کنم که باید بدان سود حرکت کنم. اتومبیل، همچنان می لغزید و من می دانستم ما به دیوار برخورد خواهیم کرد، اما در عین حال مجبور بودم به مسیری نگاه کنم که مربی سر مرا به آن سو گردانده و نگه داشته بود. در آخرین دقیقه سرانجام موفق شدم از مقابل دیوار رد شوم و می توانید تصور کنید از چه فشار و استرسی نجات پیدا کرده بودم و چه قدر احساس سبکی می کردم! 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا
بسیاری از انسان ها آرزو دارند احساسی متفاوت تر نسبت به خود داشته باشند. اما نمی دانند چه گونه می توانند احساسات خود را تغییر دهند. سریع ترین راه تغییر احساسات این است توجه خود را به موضوع دیگری معطوف کرده و بر آن متمرکز شویم. آیا حاضرید فیلم بد و ضعیفی را که یک بار تماشا کرده اید را دوباره ببینید؟ مسلما پاسخ شما منفی است! پس آیا مضحک و عجیب نیست که بخواهید گذشته تلخ و حوادث ناخوشایند زندگی را به سان یک فیلم، در مقابل چشم درون خود به نمایش دوباره درآورید؟ این موضوع نشانگر این مطلب است که تولید احساسات ناخوشایند و قرار گرفتن در شرایط نامطلوب و نامطبوع، به سادگی انجام می پذیرد و اهمیت این تکته را گوشزد می کند که باید همواره، آن چه را می خواهیم بر آن ها متمرکز شویم را آگاهانه انتخاب کنیم. حتی اگر هم اکنون در حال سپری کردن دوره های سخت زندگی خود هستید، این نکته بسیار با اهمیت است که توجه خود را بر اموری متمرکز کنید که می توانند تاثیری مطلوب بر شما به جای گذارند و به مدد آن ها می توانید کنترل خود را به دست بگیرید. اگر اکنون با کمال میل قصد دارید، خود را در شرایط و موقعیت های خوبی احساس کنید، می توانید این کار را به سادگی انجام دهید. برای این کار تنها لازم است بر اموری متمرکز شوید که به شما احساس خوشبختی می بخشند. مثلا با به یاد آوردن این که چه گونه زیباترین رویاهای تان در گذشته به واقعیت پیوسته، می توانید سراسر وجود خود را غرق سرور و شادی کنید. این امر می تواند به شما قدرتی ببخشد که به مدد آن بتوانید آینده خود را به دست بگیرید. فرض کنید به یک مهمانی می روید و یک دوربین ویدیویی را با خود به آنجا می برید و تمام طول شب، دوربین خود را به جانب چپ اتاق، جایی که یک زوج در آن جا بی وقفه با هم مشاجره می کنند، متمرکز می کنید. وقتی تمام توجه شما به این زوج معطوف می شود، به خوبی تحت تاثیر خشم آنان و حال و هوای بد که دارند، قرار می گیرید. هنگامی که کاملا در مشاجره و نزاع آن ها متمرکز می شوید، شاید فکر کنید آن ها چه زوج بدبختی هستند و شما به چه مهمانی بدی دعوت شده اید! حال وقتی در همان مهمانی توجه خود را به گوشه دیگر اتاق، به جانب راست، معطوف کنید، جایی که در آن جا عده یی ایستاده اند، می خندند، شوخی می کنند و به جای دعوا و مشاجره از داشتن شبی خوش لذت می برند، چه احساسی خواهید داشت؟ وقتی پس از مهمانی از شما بپرسند: مهمانی چه طور بود؟ می توانید در جواب بگویی: فوق العاده بود! درسی که از این مثال می توان گرفت این است که: طیف وسیعی از امور گوناگون وجود دارند که میتوانیم توجه خود را به آن ها معطوف کنیم. اما بیش تر ما توجه خود را به جانب امور ناخوش آیند و نامطلوب و اموری که نمی توانیم کنترلی روی آن ها داشته باشیم متمرکز می کنیم.
توجه خود را به جهت صحیح هدایت کنید!
اکنون متوجه اهمیت نقش تمرکز شدید. من با اطمینان می گویم که نگرش شما نسبت به جهان، نحوه رفتار و عمل کرد شما و نیز تصوری که از خود دارید تماما به این بستگی دارد که بر چه چیزهایی متمرکز شوید. تمرکز بر چیزهایی که شایسته هستند، می تواند زندگی شما را مرحله به مرحله، در جهت مطلوب تغییر دهد. 
وقتی توجه خود را منحرف می کنید، اغلب بلافاصله جهت حرکت عوض نمی شود. غالبا مدتی طول می کشد که با عوض کردن کانون توجه، بتوانیم به تجارب جدیدی دست یابیم. این خود دلیلی دیگر است که هر چه سریع تر، به آن چه به راستی می خواهیم به آن برسیم تمرکز کنیم و راه حل مشکلات خود را مدت بیش تری به تعویق نیندازیم. حالا نظرتان درباره اهمیت تمرکز چیست؟

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

فرآیند حل مسئله در تویوتا   

1. استنباط اولیه مسئله ( مشکل پیچیده، مبهم و بزرگ )

درک شرایط، یعنی مشاهده شرایط با یک ذهن باز و مقایسه شرایط واقعی با استانداردها است. برای واضح ساختن مشکل، باید به محلی که مشکل وجود دارد رفت یعنی درک شرایط از نزدیک. این کار ممکن است شامل اولویت بندی چند مشکل مختلف در یک تحلیل پارتو باشد. این ابزار کاربردی ترین ابزار تحلیل آماری در شرکت تویوتا است. 

2. شفاف کردن مسئله 

3. یافتن منبع علت 

4. بررسی 5-چرا؟ 

5. اقدام متقابل جهت حل همیشگی مشکل 

6. ارزیابی 

7. استاندارد سازی 

استاندارد سازی فرآیند جدید بسیار مهم است. همانطور که قبلا ذکر شد، استاندارد سازی و یادگیری در کنارهم منجر به بهبود مستمر می شوند. اگر شما فرآیند جدید را استاندارد نکنید، یادگیری به فراموشی سپرده می شود و در نهایت بهبودی اتفاق نمی افتد. بیشترین تاکید تویوتا بر روی تفکر در مورد مشکلات و راه حل ها است. حل مشکلات 20% به ابزار و 80% به تفکر بستگی دارد. 

خود اصلاحی: مسئولیت، خود بازتابی و یادگیری سازمانی   

کار گروهی هرگز پاسخ گویی فردی را تحت الشعاع قرار نمی دهد. پاسخگویی انفرادی هرگز به معنای سرزنش و تنبیه نیست، بلکه به منزله یادگیری و رشد است. در ژاپن خوداصلاحی بدین معنی است: زمانی که شما چیزی را اشتباه انجام دهید در ابتدا باید احساس شرمندگی کنید. سپس باید برنامه ای را برای حل مشکل طراحی کرده و صادقانه باور داشته باشید که هرگز این نوع اشتباه را مجددا مرتکب نخواهید شد. خود اصلاحی یک یادآوری ذهنی است، یک نگرش است. این مفهوم صداقت در مورد نقاط ضعف خود است. اگر یک سازمان نقاط ضعف خود را تشخیص دهد، این سطح بالایی از توانایی است و موضوع این جا ختم نمی شود. برای غلبه بر نقاط ضعف چه تغییراتی باید در سازمان ایجاد شوند؟ 

ایجاد یک سازمان یادگیرنده: یک سفر بلندمدت    

تویوتا به منظور ارزیابی عملکرد سازمان خود فرآیندها را در قسمت های مختلف کارگاه تولید اندازه گیری می نماید و برای این کار از سنجه های ساده استفاده می کند. حداقل سه نوع معیار و شاخص در تویوتا وجود دارند: 

رویکرد حل مساله در استقرار تولید ناب                                                                                                                             

1. معیارهای عملکرد نهایی: نشان می دهند عملکرد شرکت چگونه است؟ در این سطح، تویوتا از معیارهای مالی، کیفیت و ایمنی استفاده می کند. 

2. معیارهای عملکرد عملیاتی: کارخانه با یک بخش کار خود را چگونه انجام می دهد؟ عملکرد آنها چگونه است؟ 

تویوتا برای پیگیری عملکرد در سطح کارخانه چند معیار و شاخص کیفیت ساده مانند تعداد قطعات معیوب در میلیون و بهره وری را مورد بررسی قرار می دهد. 

3. معیارهای بهبود گسترده: اینکه واحد تجاری یا گروه کاری، کارشان را چگونه انجام می دهند؟ تویوتا اهداف گسترده ای را برای شرکت وضع می کند که به اهداف گسترده برای هر واحد تجاری و در نهایت هر واحد کاری تبدیل می شوند. 

چرا برخی شرکت ها به طور جدی برنامه های بهبود مستمر دارند در حالی که شرکت های دیگر برنامه هایی سطح دارند که قبل از موثر واقع شدن از بین می روند. پاسخ سوال این است که مدیریت ارشد در شرکت های دارای برنامه های جدی بهبود، مدیران فرآیندگرا هستند ولی مدیران شرکت های ناموفق، مدیران نتیجه گرا هستند. مدیران نتیجه گرا فورا می خواهند نتایج سودآوری برنامه بهبود مستمر را اندازه گیری نمایند. مدیران فرآیندگرا صبورتر بوده و معتقدند که سرمایه گذاری بر منابع انسانی و فرآیند منجر به نتایج مطلوب خواهد شد. به طور خلاصه، طراحی شاخص ها و سنجه های استاندارد جهانی تویوتا در اولویت بالایی قرار دارند. برای آنها سنجه هایی مهم هستند که در ارتباط با حل مشکلات و حمایت و پشتیبانی از رویکرد فرآیندگرا باشند. مهم ترین سنجه های یادگیری، پیشرفت در جهت اهداف بهبود پیوسته است که فرآیندی به نام (( هدایت و تشویق برای یادگیری )) است. کلید یادگیری سازمانی، همسو سازی اهداف کارکنان با اهداف مشترک بلندمدت سازمان است. 


  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

«امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

او با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت: «من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟»

مرد با تعجب گفت: «ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد: «به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید!»

امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت. اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است. همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیت ها، شادی ها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟ و هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است. سپس آنچه می خواهیم برگزینیم.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.

ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.

بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.

کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.

کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد.

کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد."

پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد.

بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد.

کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد.

پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟"

پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم."

ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند.

هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

ایده ها و دیدگاه های ما در شکل گیری جملات عقیدتی چه نقشی ایفا می کنند؟ چنان چه شما، ایده ها و دیدگاه ها را مانند میزی بدانید که یک یا دو پایه دارد، در این صورت، تصویری بسیار زیبا از این ایده دارید و همین یک یا دو پایه را برای مستحکم ساختن یک ایده کافی می دانید. اما جملات ایمانی را مانند میزی می دانید که به تعداد کافی پایه های مستحکم داردو اما به چه دلیل استحکام یک ایده را کم تر از استحکام یک جمله عقیدتی می دانید؟ چنان چه به راستی عقیده دارید انسان دوست داشتنی هستید، چه عاملی موجب شده تا چنین اعتقادی داشته باشید؟ آیا نه این است که ایده اولیه شما از سوی حقایق و واقعیت های که در این مورد با آن روبرو بوده اید، پشتیبانی می شود؟ این تجارب و واقعیت ها همان پایه های هستند که به میز شما (جمله عقیدتی شما) استواری و استحکام می بخشند. همین باور به شما یقین می بخشد. این احساس اطمینان از این که شما فردی دوست داشتنی هستید بر مبنای چه تجاربی به دست آمده؟ احتمالا کسی به شما گفته که شما انسانی دوست داشتنی هستید. یا اینکه هر روز کاری می کنید که موجب شادی دیگر انسان ها می شوید، آنان را برای رسیدن به خوشبختی یاری می دهید و به آنان امید می بخشید. شاید در برابر دیگران، احساسی خوب و سرشار از عشق و محبت دارید و همین احساس درونی، شما را به انسانی دوست داشتنی مبدل کرده است. اما نکته این جاست که تا زمانی که از چنین تجاربی به عنوان تاییدی بر این دیدگاه که انسانی دوست داشتنی هستید، استفاده نکنید، این تجارب به خودی خود هیچ ارزشی نخواهند داشت. وقتی از این تجارب به عنوان تاییدی بر درستی ایده و نظر خود استفاده می کنید، این احساس را در خود به وجود می آورید که ایده شما، بر پایه هایی استوار و محکم قرار گرفته است. یعنی شما امور یقینی را احساس می کنید و این گونه به آن ایمان می آورید. بدین ترتیب ایده و نظر شما پایه های مستحکم خود را به دست می آورد و مبدل به یک جمله عقیدتی می شود. وقتی یک بار به این شناخت برسید که جملات ایمانی به سان میزهایی هستند که استوار و مستحکم ایستاده اند، می توانید به این شناخت نیز برسید که این جملات عقیدتی چه گونه به وجود می آیند و چه گونه می توان آن ها را تغییر داد. در ابتدا، دانستن این نکته که می توانید از هر چیزی به عنوان یک جمله ایمانی استفاده کنید، اهمیت دارد. تنها شرط آن این است که پایه های کافی برای نگه داشتن این ایمان را بیابید یا ایجاد کنید. مهم ترین پرسشی که در این جا پیش می آید این است که پس کدام یک از جملات عقیدتی درست هستند؟ جمله یی که شما برای انتخاب آن، تصمیم می گیرد. شما خود می توانید انتخاب کنید. بنابراین انتخاب، کلید حل معماست. این شما هستید که باید انتخاب کنید، کدام یک از جملات ایمانی به شما نیرو می دهد و کدام یک شما را تضعیف می کند.
جملات عقیدتی می توانند سرچشمه پرفیضان نیرو باشند. شما خود می توانید انتخاب کنید چه اعتقادی درباره خودتان داشته باشید و همین اعتقاد است که، نحوه رفتار و عملکرد شما را در آینده تعیین خواهد کرد. بنابراین مهم آن است که شما جملاتی را به عنوان جملات ایمانی انتخاب کنید که امیدبخش و انرژی زا بوده و به گونه یی مثبت بر شما تاثیر گذار باشند. به این موضوع بیندیشید که هم اکنون نیاز دارید کدام یک از سه جمله زیر را به عنوان جمله ایمانی خود انتخاب کنید؟
این که شما از اعتماد به نفس کافی برای شرکت در یک جلسه کاری برخوردار هستید
این که شما از قدرت کافی برای خاتمه دادن به یک رابطه آسیب رساننده برخوردار هستید
این که شما برای شروع یک رابطه زیبا و توام با سعادت، از عشق و سرمایه کافی بهره مندید
من باید ایمان داشته باشم که ...
گاهی مردم می گویند روزگاری به چیزی ایمان داشته اند که این نیروی ایمان، هرگز نتوانسته برای آنان سودی در پی داشته باشد. آنان به واقع از کجا تا این اندازه مطمئن هستند که این نیروی ایمان برای آنان سودمند نبوده است؟ شاید لازم بود تنها، کمی بیش تر صبر می کردند. این داستان حکایت مرد کشاورز هندی است که تنها یک اسب برای شخم زدن زمینش داشت. وقتی تنها اسب کشاورز، جان سپرد، همسایه ها همگی به حال او تاسف خوردند. به عقیده آن ها این حادثه یی وحشتناک بود، اما کشاورز عقیده داشت شاید در پس ای حادثه، حکمتی وجود داشته است. روز بعد، دهقان با دو اسب به خانه بازگشت. همسایگانش گفتند: چه عالی شد که او اکنون دو اسب دارد. اما کشاورز عقیده داشت، شاید در پس این کار حکمتی وجود داشته باشد. هنگامی که پسر مرد دهقان تلاش کرد تا اسب ها را برای سوارکار تعلیم دهد، در حین آموزش اسبان، یک پایش شکست. همسایه ها همه گفتند: چه حادثه وحشتناکی. اما مرد دهقان هم چنان عقیده داشت شاید در پس این حادثه، حکمتی وجود داشته است. چند روز بعد تمامی مردان جوان آبادی به خدمت سربازی فراخوانده شدند و از آن جا که پسر کشاورز به جهت شکستگی پا و زخمی بودن، قادر به حمل سلاح نبود، به او اجازه داده شد در روستا بماند و از انجام خدمت سربازی معاف شد. حالا دیگر تمامی همسایه ها، از شانسی که پسر جوان آورده بود، سخن می گفتند. و کشاورز در جواب آنها گفت: شاید در پس این حادثه، حکمتی نهفته باشد. هنگامی که شما به چیزی اعتقاد دارید و این اعتقاد شما تا کنون موثر واقع نشده، به احتمال زیاد درباره آن، قضاوتی نسنجیده و عجولانه داشته اید. شاید چیزهایی که به نظر ما، به ظاهر دشوار و سخت می آیند، اصلا دشوار و سخت نباشند. شاید هم این دشواری ها، موقتی و گذرا باشند. توانایی شما برای قضاوت شایستگی موقعیت ها و شرایط، بستگی بسیار زیادی به تجسم شما از آینده و تصویری دارد که از آن پیش روی خود قرار می دهید. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب