Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

بنام خدا

4-   با سرعت خود پیش روید

نه فقط اندازه قدم ها مهم است بلکه سرعت هم مهم است این تضمین می کند که شما چقدر سریع به هدف تان می رسید با این همه با احتیاط باشید. هر روش سریع، سریعا به هدف نمی رسد. آیا اینکه شما سریع یا آرام به جلو بروید ابتدا از یک سوال شوق برانگیز خودتان شروع می شود؟ سعی کنید که همیشه عواقب کار را در نظر بگیرید. سرعت هم از ضروریات قابل دید است. عملکرد اگر اجرا شود نتایج قابل انتظاری به دست می آید. بنابراین از موقعیت ها باید سریع و درست استفاده شود. گویی که فقط شانسی یکباره است مسلما می توانید با این ضرب المثل مقایسه کنید. (( چیزی که خوب است دوباره هم تکرار نمی شود )). سخن معروف گورباچوف: (( هر کسی دیر بجنبد زندگی او را مجازات سختی خواهد کرد )). بعضی از اوقات هم می توان سریع عمل کرد. اصل هم همین است، فقط بعضی از کارهای سیاست مداران که سریع عمل نمی کنند و فکر می کنند خیلی از چیزها خودشان به تنهایی آرام آرام درست می شوند و اگر عجولانه انجام شود حالت عکس را به وجود می آورد توجه کنید. در هر حالت باید شما خوب فکر کنید قبل از آنکه آنرا ادامه دهید. به طبیعت خود رجوع کنید و خود را همانطور که هستید، رویت کنید و به این مساله فکر کنید، چقدر مهم است که سرعت تنظیم شده باشد. با یک مخلوطی از خودشناسی و تفکر درباره مسایل بیرونی می توانید بهترین سرعت را انتخاب کنید.

5-  از سبک به سنگین شروع کنید

این اصـــل این نکته را بیان می کند که چقدر مهم است آدم از راه آسان و عاقلانه و صبورانه شروع کند. مطمئنا راهی که از سبک به سنگین شروع می شود حتی بر سر کارهایی جزیی، به مراتب قابل استفاده تر است.گاهی احساس خوبی نسبت به انجام کاری ندارید. لیکن بایستی طوری انجام دهید که مورد تایید دیگران قرار گیرد زیرا چیزی را که کسی بدش می آید امکان دارد دیگری خوشش آید. شما هم از این روش استفاده کنید، اگر قصد دارید کاری را انجام دهید، همین طور برای خودتان از لحاظ مشکل بودن طبقه بندی کنید. همیشه جایی را شروع  کنید که برای تان از ساده ترین مقطع به حساب می آید و سخت ترین کارها را بگذارید برای آخر کار. به این مثال توجه کنید: شما می خواهید یک سبد لباس را اتو کنید. به جای اینکه از لباس های ابریشمی سخت شروع کنید، اول با رومیزی نخی آغاز می کنید یا اینکه می خواهید با اغاز آن قدرت و مقاومت خود را زیاد کنید و کار خودتان را به کرسی بنشانید. توجه کنید که با رییس شروع نکنید بلکه از پایین ترین سطح ممکن شروع کنید. اولا اینکه به این وسیله روحیه خود را گرم و آماده می کنید بدون اینکه از لحاظ روحی خسته شوید، ثانیا شما این تصور را می کنید که با چیز بی معنی شروع کرده اید، با استرس کمتر و ترس کمتر، از این طریق که همیشه با یک وظیفه تکلیف شخصی خوب انجام دهید. برای خودتان یک نتیجه موفقیت آمیز داشته باشید که کارهای بعدی شما را قوی تر و امید شما را بیشتر کند. 

6- برای برداشتن گام بعدی هیچ ترسی به خود راه ندهید 

از اینکه شما برای پیش رفتن به جلو گام بر می دارید شکی در آن نیست اما قدم بعدی را کی و چگونه می خواهید بردارید؟ بایستی دقیق و خوب روی آن اندیشیده باشید. اغلب احساس آشفتگی می کنیم و به راحتی نمی توانیم تصمیم بگیریم. ما باید پیشرفت کنیم یا اینکه سر جای خود درجا بزنیم یا دچار شک و تردید شویم؟ در این مرحله چهار موقعیت زیر می بایست مدنظر قرار گیرد:

-        شما کاری را که می کنید دوست دارید اما مسلط به آن نیستید:

در این موقعیت بایستی قدرت مقاومت و پشت کار خود را بالا ببرید تا اینکه کاملا صلاحیت دار شوید. بیاد داشته باشید: هر کاری در ابتدا مشکل است

-        شما کاری را که می کنید دوست دارید و به آن مسلط هستید

-     هر چند تسلط کافی به کار دارید و مهارت لازم را هم کسب کرده اید، اما آن کار را دوست ندارید: 

این موقعیت روتین شده و یکنواختی کار نامیده می شود. گویی کار را خواب آلوده انجام می دهید هرچند درآمد دارید اما تفریح و تنوع در کارتان نیست حتی روابط کاری تان در حد مطلوب است اما برای تان خسته کننده شده است. در این موقعیت برداشتن گام جدید بدون چون و چرا ضروری به نظر می رسد. شما اگر به این وضعیت ادامه دهید دیگر نمی توانید چیزی را تغییر دهید و هر چه هست همین است که قسمت و نصیب شما شده است، بدانید که دیر یا زود شهامت خود را از دست خواهید داد و یا به بیماری افسردگی دچار خواهید شد.

-        شما کاری را انجام می دهید که نه به آن علاقه مند هستید و نه دیگر خوب می توانید آنرا انجام دهید: 

در این موقعیت لازم و ضروری است که در اسرع وقت تغییراتی در زندگی خود به وجود آورید. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

 ایستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن ... 

و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها ، جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را فقط به نمایش می گذارد ندارند. و ما را  ایستاده آفرید، تا ایستادگی  را از یاد نبریم ...


  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

در اکتبر سال 1994 شخصی به نام دکتر آنتاناس ماکوس که یک استاد فلسفه و ریاضیات بود به عنوان شهردار بوگوتا پایتخت کلمبیا انتخاب شد. آن گونه که گفته شده است این شهر به عنوان پایتخت قتل جهان معروف بوده است و مقامات شهر در فساد شهره بوده اند. در واقع اهالی بوگوتا از این همه نابسامانی به جان آمده و به دنبال چاره ای می گشتند که نهایتا به دکتر ماکوس به عنوان یک ضد سیاستمدار متوسل شدند. اما شنیدنی است که دکتر ماکوس برای مقابله با ناهنجاری های در شهر بوگوتا از روشهای جالبی استفاده کرد. مثلا در سر چهارراه ها گروه های پانتومیم به کار گماشت که متشکل از دانشجویان تئاتری بودند که صورت خود را سفید و سیاه کرده بودند و هر کسی را که تخلفی می کرد مسخره می کردند. مثلا اگر عابر پیاده ای از چراغ قرمز رد می شد به دنبالش می افتادند و ادایش را در می آوردند و همین باعث شد که شهروندان از ترس مسخره شدن از تخلف بپرهیزند. با گذشت چند ماه، درصد افراد پیاده ای که به علائم راهنمایی توجه و مطابق آن ها رفتار می کردند از 26 درصد به 75 درصد رسید. در حقیقت استقبال از این طرح و موفقیت آن در کاهش خلاف چنان چشم گیر بود که دکتر ماکوس 400 نفر دیگر پانتومیم کار استخدام کرد تا خدمات این گروه ها به سراسر شهر گسترش یابد. این تنها بخشی از کارهای به ظاهر ساده بود که توسط دکتر ماکوس انجام شد و اتفاقا در نظم بخشی به شهر نتیجه داد.

دکتر ماکوس معتقد بود که تلاش برای تغییر نگرش مردم، می بایست رکن اساسی اصلاحات او را تشکیل دهد و نیز این که تحول در فرهنگ مدنی شهروندان کلید حل معضلات بی شمار شهر بوگوتا به شمار می آید...تنها اقتصاددانان بسیار کوته فکر ممکن است معتقد باشند که رفتار انسان ها صرفا از پاداش ها یا مجازات های ملموس و مادی تاثیر می پذیرد. درست است که افراد به انگیزه های اقتصادی شفاف و مستقیم واکنش نشان می دهند اما ممکن است به انگیزه های ناشناخته ای که از قراردادهای اجتماعی یا وجدان فردی شان نشات می گیرند نیز واکنشهای قاطعی نشان دهند.

منبع : کتاب تبهکاران اقتصادی

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

1-   همزمان با پیشرفت در موفقیت، شخصیت شما هم باید تکامل پیدا کند

شخصیت شما همزمان بایستی تکامل پیدا کند. حداقل فایده ای که دارد این است که شما را با صلاحیت می کند. شما بایستی با دانش خود مسئولیت پذیر شوید و از آن به طور تضمینی حمایت کنید. این دیدگاه در درجه اول به حس خودآگاهی فرد باز می گردد. در نزد سایرین رقابت بر سر شناخت ها است. در میان رقبا، اگر به طور کودکانه عمل کنید، باعث می شود که جدی گرفته نشوید و یا مورد سوء استفاده قرار گیرید. همگام با پیشرفت علمی، شخصیت شما هم باید تکامل یابد. به جاست که از دوران ناپختگی قدم به دوران پختگی بگذارید تا عناوین کاملا برازنده ای شما شوند. به علاوه بسیار ضروری است که آن شخصیت و ویژگی و خصلت که فضیلت و تقوا و پاک دامنی است را در شخصیت خود تکامل بخشید حتی زمانی هم که این مفهوم نامرسوم قدیمی و کهنه به نظر برسد. شما بایستی همواره قابل اعتماد، قابل احترام و پذیرفتنی باشید و دوستانه و محبت آمیز برخورد کنید. خواهش می کنم فکر نکنید که این ها از بدیهیات هستند. سعی کنید در حد متعادل متواضع باشید. این توصیه مرا بپذیریرد و سعی کنید این نسخه پیچیده شده را به دیگران هم بدهید وگرنه جهت قدم بعدی به سمت پیشرفت و ترقی و برداشتن گام های بزرگ دیگر هیچ فایده ای برای تان نخواهد داشت.

2-  به کجا می خواهید برسید؟ 

در کمال آرامش و به دور از هر گونه فشار روحی و استرس با این سوال شروع می کنم: شما واقعا به کجا می خواهید برسید؟ چنانچه هیچ هدفی پیش رو ندارید در واقع می توان گفت در پوچی و خلا، حول یک محور می چرخید و یا شاید هم حــالت عقب گرد داشته باشید. از این رو ضروری است که در اولین قدم، هدف خود را در نظر بگیرید. اینکه به چه کسی یا این که به چه چیزی می خواهید برسید، بستگی تمام و کمال به خود شما دارد. هیچکس نمی تواند آن را برای شما دیکته کند که چطور خوشبخت شوید.

3- در چند قدمی هدف؟

به محض اینکه هدف تان را مشخص کردید از خود سوال کنید: چگونه می توانم به آن نایل آیم؟ چه اقدامی و برداشتن چه قدم هایی ضروری به نظر می رسد تا به آن برسم؟ راه خود را تقسیم بندی کنید، همان راهی را که قرار است طی کنید. از طبقه اول شروع کنید. هر طبقه ای که میرسید برگردید و نگاهی به طبقات زیررین نیز بیندازید، هنگامی که به جلو گام بر می دارید، ردپای خود را نیز جا بگذارید و از بین نبرید. بهتر این است که این تفکرات مکتوب باشد و هم زمان کارهای برنامه ریزی شده خود را علامتگذاری کنید. لازم این است پیش زمینه کاری فراهم شود زیرا راحت تر می توانید برآورد کنید، گام شما چه اندازه باید باشد؟ کیفیت و کمیت آن مهم نیست بلکه برداشتن آن مهم است برای هر فرد در هر موقعیتی.

این مطلب ادامه دارد ... 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

مارک البیون (mark albion) در کتاب خود تحت عنوان «ساختن زندگی و امرار معاش»، درباره یک مطالعه آشکارکننده می نویسد که افراد مورد تحقیق دو مسیر کاملا متفاوت را پس از فراغت از تحصیل دانشگاهی طی کرده اند. وی چنین می گوید:

یک بررسی از فارغ التحصیلان دانشکده بازرگانی، سابقه 1500 نفر را از سال 1960 تا سال 1980 مورد مطالعه قرار داده است. در آغاز، فارغ التحصیلان به دو گروه تقسیم شدند. 

گروه الف: کسانی بودند که گفته بودند می خواستند اول پول درآورند تا بعداً هر کار خواستند بکنند. یعنی اول مشکلات مالی خود را حل و فصل کنند، بعداً به امور دیگر زندگی بپردازند.

گروه ب : شامل کسانی بود که ابتدا به دنبال علاقه واقعی خود بودند و اطمینان داشتند که پول عاقبت خود به دنبال آن می آید.

چه درصدی در هر گروه وجود داشت؟

از 1500 فارغ التحصیل در مطالعه مورد نظر، کسانی که در گروه الف « اول پول» بودند 83 درصدکل یا 1245 نفر را تشکیل می دادند. گروه ب « اول علاقه واقعی» یعنی خطر پذیرها جمعاً 17 درصد یا 255 نفر بودند. پس از بیست سال 101 نفر میلیونر در کل این دو گروه به وجود امده بود که یک نفر از گروه «الف» و 100 نفر از گروه «ب» بودند.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

اگر غایت شما رقابتی شدن، ماندن در کسب و کار و کارآفرینی است، بهبود محصول و خدمات را هدف مشخص و ثابت خود قرار دهید.

ما در یک طبیعت وحشی هستیم: روی نقشه مسیری را در سمت شمال تعیین می کنیم که باید ما را ظرف چند روز از پارک خارج کند. ما با استفاده از قطب نما محل کاملا مشخصی را تعیین کرده و جای آن را روی نقشه خود پیدا می کنیم. ولی وقتی راه را آغاز می کنیم، در می یابیم که انواع و اقسام موانع از پیشروی ما جلوگیری می کنند. ما باید صخره ها را دور بزنیم. بعضی بوته ها بیش از حد انبوه اند و مجبوریم آنها را هم دور بزنیم. از دره ای پایین می آیم، محل نشانه گذاری شده را گم می کنیم، مسیری بی نشان ما را صدها یارد به طرف شرق می راند. با این حال وقتی از آن دره خارج می شویم، محل موردنظر را باز می یابیم و به طرف آن راه می افتیم و قبل از غروب آفتاب به آنجا می رسیم. فرض کنید گروهی دیگر که در همین مسیر سفر می کنند، در آغاز روز محل خاصی را روی نقشه نشانه گذاری نمی کنند. آنان با همان مشکلات ما مواجه می شوند. بوته زار بیش از حد انبوه است، باید صخره ها را دور بزنند، گرچه آنها پیوسته به قطب نما رجوع می کنند تا مطمئن شوند که به طرف شمال در حرکت اند، ولی وقتی از دره خارج می شوند، گم شده اند. آنان به هیچ وجه نمی دانند کجا هستند و نمی توانند موقعیت خود را روی نقشه تعیین کنند. اگر شما از هر دو گروه بپرسید چقدر از وقت آنان برای حل مشکلات صرف شده، هر دو گروه پاسخ خواهند داد صددرصد و اگر بپرسید چقدر از وقت آنان برای برنامه ریزی صرف شده هر دو گروه خواهند گفت اندکی. در واقع گروه دوم که گم شده است زمان زیادی را صرف برنامه ریزی می کند تا دریابد اقدام بعدی چه باید کرد. آری برنامه ریزی اهمیت داشت، گرچه زمان بسیار زیادی به خود اختصاص نداد. هر دو گروه تقریبا تمام وقت خود را صرف برخورد با مشکلات کوتاه مدت کردند. با این حال، روشی که گروه اول برای حل مشکلات به کار برد، متفاوت بود. این گروه یک محل مشخص را مقصد قرار داد و پیوسته مسیر خود را در ارتباط با آن اصلاح می کرد، ولی البته آن گروه می دانست چگونه این کار را انجام دهد و چه چیزی را مقصد قرار دهد. گروه دوم هم سعی داشت با حرکت پیوسته به سمت شمال مسیر خود را اصلاح کند، ولی گم شد. در کسب و کار نیازی نیست که هر روز هدف یک شرکت را بررسی کنیم. مدیریت کسب و کاری که هدف آن پول باشد همچون پیوسته به طرف شمال رفتن است. البته پول در آوردن گرایش هر کسب و کاری است ولی هر سازمان در یک مقطع زمانی با دوران سختی مواجه می شود. نحوه برخورد آن سازمان با سختی ها به دیگاه مدیریت ارشد در مورد هدف آن تشکیلات بستگی دارد. اگر تنها هدف شرکتی پول درآوردن باشد پس چرا محصول را کم ارزش نکند و یا مشتری را فریب ندهد؟ چنین فعالیت های در نهایت نه فقط به آن شرکت و مشتری های آن بلکه به کل صنعت مربوطه زیان می رساند و منظور من از در نهایت زمانی است که به ندرت بیش از سه سال می شود. دیدگاه دیگر این است که یک شرکت برای عرضه کالا و خدماتی به وجود می آید که به بهبود سطح زندگی انسان ها کمک کند. کم ارزش کردن محصول یا ضعیف کردن خدمات سطح زندگی انسانها را بهبود نمی بخشد. شرکتهای بو دهنده قهوه برای مشکل خود چاره های مختلفی داشتند. ولی نگرانی آنها در مورد سود کوتاه مدت با دیدگاه آنان در مورد هدف دارز مدت همسو نبود. آنها به جای تمرکز فعالیت بر کیفیت از دیدگاه مشتری بر میزان سود ناخالص و سهم بازار یعنی آنچه که تصور می کردند بیشترین اهمیت را برای شرکت دارد تمرکز کردند. ولی اگر جهت به درستی تعیین شود و نیت هم پاک باشد، نظریه های مدیریتی متفاوت منجر می شوند که نتایج بسیار متباین خواهند داشت.

مدیریت ارشد باید زمانی را صرف ابتکار و استراتژیهای جدید کند و توسط مدیریت های میانی موجی از پایداری و از خود گذشتگی در راه رسیدن به تولید و خدمات بهتر، در کل پرسنل ایجاد کند. مدیریت ارشد با توسل به کار گروهی مدیران میانی و با تمام قوا و تمامی امکانات موجود باید سعی کند که کیفیت محصولات و خدمات بطور مداوم بهبود یابد و در راه رسیدن به این هدف باید منابع لازم در راه توسعه، آموزش، تجهیزات، ماشین آلات و تعمیر و نگهداری اختصاص یابد و با نظارت و راهنمایی، زمینه برای ارتقاء سطح کیفی طراحی محصول مهیا شود. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

شایع است ملانصرالدین می خواست فلوت زدن را بیاموزد. او از استاد فلوت، سوال کرد: چقدر باید بابت تعلیم بپردازد. معلم به او گفت: ساعت اول یک سکه، ساعت دوم نیم سکه و ساعت سوم ربع سکه. ملانصرالدین در جواب گفت: پس لطفا از ساعت سوم با من شروع کنید. شاید ما از ساده لوحی او خنده مان بگیرد، اما اغلب ما نیز دقیقا همان کار را می کنیم. اغلب ترجیح می دهیم یک مرتبه چند قدم را یکجا با هم طی کنیم و بلافاصله به راس برسیم به جای اینکه نردبان ترقی را یکی یکی طی کنیم. دوست داریم با یک جهش ناگهانی چند قدم به جلو بپردازیم. زیرا به نظرمان می رسد، خیلی سخت است که با صبر و تامل پلکان ترقی را یکی پس از دیگری طی کنیم. روی هم رفته چرا چنین روالی حاکم می شود؟ احتمالا به دوران قبل باز می گردد. به روش تربیتی منحط و قدیمی. شاید والدین شما هنوز بر سر این عقیده باقیمانده باشند که آدم باید سریع به همه چیز برسد. به ندرت از آسمان چیزی به زمین می بارد مگر معجزه ای رخ دهد و الا همه چیز طبق منطق پیش می رود. بی شک گاهی افرادی پیدا می شوند که به موفقیت های بی شمار و چشمگیری دست یافته اند، بدون اینکه از دانش و مهارتی خاص برخوردار شده باشند و یا دانش و تخصص آن ها به اثبات رسیده باشد. اما ضرب المثلی بی نهایت زیبا مصداق حال این افراد است: (( به پایداری روز دل خوش نکن، که غروبی به همراه دارد)). این نوع موفقیت ها محصول اتفاقی نامیده می شود و اساس و بنیان ناپایداری دارد زیرا تقریبا آن داده های آسمانی و به چنگ آوردن های ناگهانی زودگذر هستند و دوام چندانی نخواهد داشت. برای لحضه ای در آن بالا به پرواز در می آیند ولی ثبات پایدار ندارند، بنابراین جهت استواری موفقیت (( آبکی )) به حساب می آیند. در بسیاری از جهات ما ظاهرا مشاهده می کنیم، افرادی موفقیت چشمگیری را یک شبه تصاحب کرده اند و به طور اتفاقی به آن دست یافته اند در صورتی که اگر دقیق مورد بررسی قرار دهیم، این موفقیت حاصل یک دورانِ ممتد از کوشش ها و تلاش های مستمر بوده است که یک شبه و ناگهانی به مرحله ظهور رسیده است. این موفقیت قدم به قدم که ناگهانی آشکار شده است، ربطی به موفقیت های آبکی ندارد. گام به گام حرکت کردن دو مزیت به دنبال دارد: 

1. شما را تضمین می کند

2. همزمان انعطاف پذیر می گرداند

محفوظات علمی وقتی شما را تضمین می کند، که شما ابزار استفاده از آن را بیاموزد و به طور دقیق وقوف کامل به گفته های خود داشته باشید. طبیعی است، وقتی که شما آگاهانه بدانید که همه چیز را نمی دانید بهتر می توانید مراتب ترقی را طی کنید. با دانش و تخصص کافی در رویارویی با رقبا بهتر می توانید عمل کنید و بر سر ابهامات جزئی نه تنها میدان را خالی نمی کنید بلکه خونسرد اعتراف می کنید: این مطلب را نمی دانم اما سعی می کنم پیدا کنم. زیرا برای یک پرنده در آسمان گاهی شکستگی بال پیش می آید و همزمان به ورطه سقوط می افتد. این مساله برای تمامی رشته های علمی و تمامی سطوح حرفه ای معتبر است. از طرف دیگر هر کس می تواند شما را روی یخ هل دهد، کسی که مایل است کمی بیشتر از حد معمول تجربه کسب کند و بدترین وجه آن این است که خود شما نیز بدانید که از بن و اساس دچار نقص و کمبــــود هستید یعنی کمبودی زیربنایی دارید. و بدان جا هدایت می شوید که هراسان از مهلکه بگریزیرد، از همان موقعیتی که نقد و بررسی بیشتر را می طلبد. دومین مزیت حرکت گام به گام قابلیت انعطاف پذیری است. هر کس می تواند شما را روی سطح یخ وسوسه کند و هل دهد. همان کسی که بیش از حد معمول مایل به تجربه کردن است و از طریق کنجکاوی بیشتر می خواهد شما را گیر اندازد. چنانچه شما راه دانش و معلومات خود را قدم به قدم طی کرده باشید برای تان به مراتب آسان تر خواهد شد که نقطه کلیدی کار خود را تغییر دهید و یا به یک موقعیت جدیدی بروید، چنانچه از موقعیت قبلی خود رضایت نداشته باشید. این جاست که به خاطر مهارت و معلومات مناسب تان شما باز هم با آغوش باز پذیرفته خواهید شد. با این همه اگر دانش خود را سرسری اندوخته باشید و یا با یک شانس خوب موقعیتی را بدست آورده باشید، اوضاع طور دیگری به نظر می رسد. بنابراین خود را به آب و آتش می زنید تا در آنجا خود را نگهدارید. قدم به قدم پیش رفتن به شما انعطاف می بخشد و شما را انعطاف پذیر می کند. دانش و اندوخته های شما مورد استفاده عموم قرار می گیرند و مصادره و غیر قابل استفاده نمی شوند بلکه بنیانی محکم و مستدل جهت گام بعدی به جلو می شود. از این معیار شما می توانید خود را هر چه بیشتر تکامل بخشید و گسترش دهید و چیزهای نو کشف کنید و حس خلاق تان هر چه بیشتر شکوفا شود.

این مطلب ادامه دارد... 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است. مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید. دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند.  آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت. پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی.  سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده. 

میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده.میزبان سر خم نمود. ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید.

 ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید :

هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد .

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

9.  هر کس تاوان منحصر به فرد خود را می پردازد

گاهی اوقات این گونه به نظر می رسد، آن چه را که با رنج و زحمت و مشقت فراوان به دست می آوریم و گاهی به خاطرش می جنگیم و فنا می شویم، دیگری خیلی راحت به دست می آورد، درست به مثابه یک کادو و هدیه ای که بهایی را برایش نپرداخته است یا در حالی که شما با رنج فراوان به طور قسطی وسایل خانه را جهت تامین نیاز روزمره فراهم می کنید.

چون ما در جهان مادی زندگی می کنیم ماورای این جهان را نمی توانیم درک کنیم. ما فقط ظواهر را می بینیم و نمی توانیم پی ببریم، چه اسراری در پس پرده نهفته است بنابراین نمی توانیم تعیین کننده باشیم ما فقط می توانیم درست به هدف برسیم، زمانی که راه خود را هم درست انتخاب کرده باشیم. اگر به هدف نرسیدیم، دو امکان وجود دارد، یک امکان این است که راه مان و هدف مان اشتباه و امکان دیگر اینکه خیری و صلاحی در آن نهفته بوده است. پس اگر یقین دارک که راه درست و هدف کاملا شفاف بوده است، پس باید بدانیم مصلحتی برای مان در آن نبوده است، پس نباید دلسرد و ناامید شویم.

 یک ضرب المثل هندی می گوید: در مورد هیچکس در ابتدا قضاوت نکن، قبل از آنکه پا در کفش هایش نکرده ای و چند کیلومتری را با آن کفش ها طی نکرده ای.

پر واضح است، کسانی پیدا می شوند که سعادت، لذت و خوشبخی کامل به آن ها روی آورده است و اساسا روز به روز شانس های بهتر به آنها رو می کند. همه ما قبول داریم که آدم، ثروتمند باشد بهتر است تا اینکه فقیر باشد. طبیعی است که آدم زیبا و مشهور باشد بهتر است تا اینکه زشت و گمنام باشد. این پر واضح است افراد نفرت انگیز را کسی دوست نخواهد داشت یا گمنامی را هیچ کس نمی خواهد. با این همه، این گونه افراد خوشبخت تاوان موقعیت فعلی خود را پیشاپیش پرداخت کرده اند، با ایده هایی که خلاقانه طرح ریزی کرده و ارایه داده اند، با سرمایه هایی که در این راه هزینه کرده اند، با موجودیت و با تلاش و جستجوی قبلی خود، و ما امروز به عنوان نظاره گر، نتایج حاصله را می بینیم و خود آن ها نیز از آن لذت می برند اما آیا تاوانی را که آن ها به گزاف پرداخت کرده اند را نیز، می بینیم؟ مسلم است که نمی بینیم و چون نمی بینیم باورمان نمی شود و آیا شما باورتان می شود که دیگری یا حتی خودتان مفت و مجانی به چیزی یا جایی رسیده باشید؟ بدیهی است اولین قاعده بازی زندگی، پرداختن بها و تاوان برای نیل به هدف است پس ما با تین نگاهی به تاوان بعدی در می یابیم که همه چیز آسان به دست نخواهد آمد.

من به این باور قطعی رسیده ام که ما همواره درو می کنیم، آنچه را که با دست های خود می کاریم. از این رو وقتی که ادعا می کنیم، دیگران بدون پرداخت تاوان و بدون هیچ گونه زحمتی و یا جانکندنی به موقعیتی یا به هدفی یا به شانسی نایل می شوند، مثل این است که بگوییم: دیروز گندم کاشتم، امروز جو درو کردم. پس مطمئن باشید آنچه امروز درو کرده اید حاصل بذری بوده که دیروز در زمین کاشته اید و آن چه فردا درو خواهید کرد، حاصل بذری است که امروز بر زمین می کارید و در نظر داشته باشید همان بذری که کاشته اید درو می کنید. این ضرب المثل فقط برای من و شما نیست، نزد همگان هم به طور یکسان معتبر است. وقتی ما به انواع افسردگی ها و ناامیدی ها پی می بریم و به منشا و ریشه آن بر می گردیم، در می یابیم که اول از یک احساس گناه و تقصیر رونی شکل گرفته است. بیهوده نیست که یک ضرب المثل یونانی می گوید: در کارهایت سنجیده عمل کن و همواره خدا را مدنظر داشته باش. وقتی شما به افرادی برمی خورید که باعث می شوند حس حسادت شما تحریک شود، ابتدا خوب و دقیق بررسی کنید. سپس از خودتان سوال کنید: می خواهی جایت را با او عوض کنی؟ البته نه فقط با آن جهات مثبت و خوشایند زندگی او، بلکه با تمامی آن جوانب منفی زندگی اش که به او تعلق دارد. من هیچ کس را سراغ ندارم که تحت این شرایط حاضر باشد جایش را با دیگری عوض کند.

 10-  چرا باید تاوان هر چیز را پیشاپیش پرداخت کنیم؟

مادربزرگم همیشه این سخن حکیمانه بر سر زبانش جاری بود: (( چیزی که بهایی برایش پرداخت نشده باشد، ابدا ارزشی ندارد)). این جمله گویای آن است که فقط ما روی چیزهایی به درستی تخمین می زنیم و برایش ارزش قایلیم که مجبوریم خود را برای به دست آوردنش به زحمت بیندازیم. هر قدر این تاوان سنگین تر باشد، ارزشمندتر می شود و برای به دست آوردنش بیشتر جهد می کنیم. این جاست که می شود تشخیص داد، آیا شما جهد و تجربه فراوان آنرا به دست آورده اید یا یک دفعه و ناگهانی به چنگ آورده اید مانند ارث عمه مرحوم. احساسات ذهنی و درونی ما در جهت خوشبخی، شادی و لذت های مان، همواره نقشی بس اساسی و مهمی را ایفا می کنند. ما قبول داریم که هیچ لذتی بدون رنج به دست نمی آید. بنابراین از طریق پرداختن تاوان، دادن زجر جسمی به خود، این احساس در ما همواره بالا و بالاتر می رود. تصور کنید: لذت نوشیدن یک لیوان آب خنک را پس از یک راه پیمایی طولانی در صحرای خشک. دیگر دلایل و توجیهات در انگیزه های ما نهفته است. حس انگیزه در ما زمانی بالاتر می رود که همه چیز خوب و منظم پیش رود و زندگی طبق آهنگ هماهنگ خویش این روال را طی کند. پس باید در نظر داشته باشید، تاوانی را پرداخت کنید که دارای مفهوم و ارزش واقعی باشد و بدانید: پرداخت هر تاوانی هدیه ای در درون خود دارد. در هر زحمتی سودی نهفته است. در درون هر تاوانی پاداشی نهفته است، که از خودش به مراتب بزرگ تر و ارزشمندتر است، در حالی که شما هنوز در میانه راه رسیدن به هدف قرار دارید پس خود را و جهان اطراف خود را تغییر دهید. به طور یقین، در آن مفهومی نهفته است، برای اینکه شما قیمت این تاوان را بپردازید: زحمت کشیدن، رعایت کردن انضباط و نظم و جان فشانی و تمامی این تلاش ها هرچند مخارج هنگفتی در بردارد، با این همه شما را فقط پیشتاز می کند و در نهایت به جلو هدایت می کند، در عمل هم شما را جهت پیشرفت، ترقی و تکامل شخصیتی سوق می دهد. همان شخصیتی که در حال حاضر و در همین لحظه در شما وجود دارد. از این طریق شما پرداخت این تاوان را به رسمیت می شناسید. بر سر پرداخت تاوان ها ما نباید ناراحت شویم و جا بزنیم بلکه با اشتیاق پرداخت کنیم و نتایج مفید را پس از آن ببینیم. حالا پیش خود ارزیابی کنید که هنگام پرداخت آن بر چه نیروهایی غلبه می کنید: احساس قدرت در شما افزون می شود و به آن نیروی نهفته خود بیشتر پی می برید. شما در می یابید که می توانید مقاومت کنید، حس انعطاف پذیری در شما تقویت می شود. شما دارای مهارت جدیدی می شوید و در نهایت پی می برید که همه چیز را ناگهانی نمی توانید به دست آورید و یا نمی توانید تغییر دهید و یا تبدیل کنید بلکه همه چیز زمان خاص خودش را دارد. همچنین شما روز به روز کامل تر می شوید و دارای شخصیتی مستقل و آگاه تر خواهید شد. حس خودارزشی شما افزون می شود، قدرت استقلال و خودآگاهی در شما بالا می رود، و هر چه بیشتر این تاوان ها را پرداخت کنید، این ویژگی ها در شما بهتر شکل می گیرد و گسترش می یابد. این هدیه الهی و آسمانی بهترین مبنای واقعی و مستدل پرداخت هر تاوانی است، زمانی که از ما سوال می شود چرا بایستی در روی کره خاکی مدام تاوان بپردازیم جواب می دهیم: به این طریق رشد می کنیم و همزمان به هدف می رسیم. این حس بنده شدن مضاعف در ما از میان نرود. پس با خوشحالی هرچه تمام تر تاوان ها را پرداخت کنید. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

دوران کودکی:
پدرش هاوارد بافت تاجر و سیاستمدار بود. بافت دومین فرزند از سه فرزند و تنها فرزند پسر خانواده است. او در کودکی در زمینه‌ی پول و تجارت استعداد شگفت انگیزی از خود نشان داد. سوابق و توانایی‌هایش در محاسبه‌ی دقیق اعداد در ذهن خود، هنوز هم همکاران تجاری‌اش را متحیر می‌کند. در 6 سالگی، شش جعبه‌ی کوکا کولا به قیمت 25 سنت از مغازه‌ی پدر بزرگش خرید و هر بطری را به ازای یک سکه‌ی پنج سنتی فروخت؛ در حالی که کودکان هم سن و سال او بر روی چمن لی لی و بولینگ بازی می‌کردند. وارن تحصیلات خود را در دبستان رز هیل در اوماها آغاز کرد.

مهاجرت به واشنگتن دی سی
در سال 1942 پدرش در انتخابات کنگره آمریکا انتخاب شد و به همین منظور وارن به همراه خانواده به واشنگتن دی سی نقل مکان کردند و وی دوران راهنمایی خود را در مدرسه آلیس دیل گذراند. در سال 1947 در 17 سالگی از دبیرستان وودرو ویلسون در واشنگتن D.C فارغ التحصیل شد. در دوران دانش آموزی‌اش 500 دلار روزنامه توزیع کرد. ( این مقدار در حال حاضر معادل ده‌ها هزار دلار است)
صبر و شکیبایی؛ اصل مهم سرمایه گذاری
او با رفتن به درب خانه‌ها و فروش آدامس، نوشابه کوکا کولا و مجلات هفتگی شروع به کار کرد و برای مدتی نیز در مغازه پدربزرگش مشغول بود. در 11 سالگی سه سهم شرکت citesservice را به قیمت هر سهم 38 دلار، برای خود و خواهر بزرگش به نام دوریز خرید. در مدت کوتاهی بعد از خرید سهام، قیمت هر سهم به 27 دلار کاهش یافت. وارن ترسیده بود اما هیچ اقدامی نکرد تا اینکه هر سهم به 40 دلار رسید ، او خیلی سریع آنها را فروخت و بعد خیلی زود از این کار پشیمان شد، چون سهام citesservice پس از مدت کوتاهی به 200 دلار رسید. این تجربه درس بزرگی به او داد؛ اینکه یکی از اصول مهم سرمایه‌گذاری، صبر و شکیبایی است. 

اعتراض به اداره مالیات
در سال 1943 ، به اداره مالیات به دلیل گرفتن مالیات 35 دلاری برای دوچرخه‌اش، اعتراض کرد و سرانجام موفق شد مالیات 35 دلاری دوچرخه‌اش را حذف کند.
دانشگاه نبراسکا
پدرش تمایل زیادی داشت تا وارن برای ادامه تحصیل به دانشکده علوم اداری و بازرگانی دانشگاه پنسیلوانیا برود.اما او دو سال به دانشگاه نرفت و عقیده داشت بیشتر از استادها می‌داند! وقتی پدرش در مبارزات مجلس شکست خورد، وارن به خانه‌شان در اوماها برگشت و برای ادامه تحصیل به دانشگاه نبراسکا رفت. با وجود کار تمام وقت ، تنها در مدت سه سال موفق شد دوره لیسانس را در این دانشگاه بگذراند و فارغ التحصیل شود.
دانشگاه کلمبیا
او در سال 1951 می‌خواست وارد دانشکده علوم اداری و بازرگانی شود، ولی دانشگاه به دلیل سن کم بافت او را نپذیرفت و او مجبور شد برای دوره فوق لیسانس رشته اقتصاد، به دانشگاه کلمبیا برود. او از دو استاد شناخته شده در تحلیل اوراق بهادار، بنجامین(بن) گراهام و دیوید داد استفاده برد.
بن گراهام در طول دهه ی1920 به دلیل داشتن تفکرات نو در زمینه بازار سهام، خیلی زود به عنوان یک سرمایه‌گذار و تحلیل گر بزرگ معروف شد. او به دلیل بی‌خطر بودن سهام‌های ارزان، به دنبال آنها بود. بافت در طول تحصیلاتش در کلمبیا، تنها دانشجویی بود که در کلاس درس بن گراهام نمره A + گرفت. بعد از دوره‌ی فارغ التحصیلی هم تصمیم گرفت تا برای گراهام بطور رایگان کار کند، ولی بن نپذیرفت. او بعد از رد شدن پیشنهاد کار توسط گراهام، در وال استریت به عنوان دلال سهام مشغول به کار شد. او با استفاده از در آمد کم این دوران ، پمپ بنزین سینکلایر را خرید؛ اما چنان که انتظار می‌رفت، پمپ بنزین بازدهی نداشت. بافت به خانه‌اش در اوماها برگشت و در بنگاه پدرش مشغول به کار شد. 
از سال 1951 تا 1954 در شرکت بافت ـ فالک به عنوان فروشنده و سرمایه گذار شروع به کار کرد. از سال 1954 تا 56 به عنوان تحلیلگر اوراق بهادار در شرکت گراهام نیومن به کار پرداخت. از 1956 تا 69 به عنوان شریک عمومی با شرکت بافت همکاری داشت.
ازدواج اول
او در زادگاهش با دختری به نام سوزان تامپسون آشنا شد. این دو در آوریل 1952 با هم ازدواج کردند. آنها یک آپارتمان سه خوابه‌ی مخروبه و پر از موش را به مبلغ ماهیانه 65 دلار اجاره کردند.
در سال 1953 فرزند اولشان ، به نام سوزی متولد شد. برای صرفه جویی از یک کشوی خراب لباس برای او تخت درست کردند.

تدریس در دانشگاه
در آن سالها سرمایه گذاری وارن به ایستگاه Texaco و چند مشاور املاک محدود بود که البته هیچکدام برایش موفقیتی کسب نکرد. در این دوران برای کسب درآمد، در دانشگاه اوماها شروع به تدریس کرد. او قبل از شروع تدریس، برای غلبه بر ترس حرف زدن در جمع و مکان‌های عمومی، یک دوره آموزش با دیل کارنگی گذراند. بافت در دانشگاه برای دانشجویانی که میانگین سن آنها دو برابر سن خودش بود؛ اصول سرمایه گذاری را تدریس می‌کرد.
همکاری وارن و بن گراهام
در سال 1954؛ بن گراهام ، استاد دانشگاه بافت و سرمایه گذار مشهور، از او دعوت کرد تا با حقوق سالانه 12000 دلار برایش کار کند. سرانجام وارن بعد از مدتها انتظار به آنچه می‌خواست رسید. بافت و همسرش در حومه ی شهر نیویورک خانه‌ای اجاره کردند . بافت روزها به تجزیه و تحلیل گزارشات و تحقیق در زمینه‌های موفقیت در سرمایه‌گذاری می‌پرداخت. در طول این دوران تفاوتهایی بین روند کار گراهام و بافت آشکار شد. بافت می‌خواست بداند که چگونه یک شرکت در بین رقبا به برتری دست می‌یابد و بن به دنبال اعداد و ارقام بود. همچنین وارن مدیریت شرکت را عاملی مهم در سرمایه گذاری می دانست؛ اما گراهام صرفا به تراز نامه و صورت در آمد و سود و زیان شرکت اهمیت می‌داد و به نوع رهبری و مدیریت شرکت کمتر توجه می‌کرد. بین سالهای 1950تا 1956 وارن سرمایه ی شخصی خود را از 9/800 دلار به 140/000 دلار رساند.
تولد دومین فرزند بافن؛ هاوارد گراهام 
در سال 1954 دومین فرزند بافت به نام هاوارد گراهام به دنیا آمد. وارن نام فرزندش را از نام پدر خود؛ هاوارد بافت، همچنین بنجامین گراهام استاد مورد علاقه‌اش، انتخاب نمود. هاوارد گراهام بافت به ‌عنوان مدیر ارشد اجرایی در شرکت‌های برکشایر هاتاوی، شرکت کوکاکولا و آرچر دانیلز میدلند فعالیت می‌نماید. ولی فعالیت اصلی‌اش در زمینه کشاورزی است، که مالک مزرعه‌ای ۱٫۶ کیلومتر مربعی در تکاماه، نبراسکا می‌باشد.
موسسه‌ی سرمایه گذاری بافت
وارن بافت در سال 1956 با داشتن تجربه‌ای مناسب و همچنین تجارب ارزنده‌ی گراهام و با تمام سرمایه‌ی خود به اوماها برگشت و مؤسسه‌ی سرمایه‌گذاری بافت را تاسیس کرد. در اوایل می 1956 با خواهرش دوریز و عمه آلیس به سرمایه‌ای به ارزش 105000 دلار شریک شد. او 100 هزار دلار در Buffet Association Ltd سرمایه‌گذاری کرد. قبل از پایان سال سرمایه وی به 300/000 دلار رسید و یک خانه‌ی گچکاری شده با 5 اتاق خواب به قیمت 31500 دلار در خیابان فارنام خریداری کرد که آن را حماقت بافت نامید. در همان سال سومین فرزند او به نام پیتر به دنیا آمد . بافت جلساتش را با شرکای خود در آن خانه برگزار می‌کرد . در آن هنگام زندگی او شکل دیگری گرفت . بافت سه فرزند، یک زن زیبا و تجارت خیلی موفقی داشت. در سال 1957 مالک سه شرکت شد. در سال 1958 موسسه‌ی سرمایه‌گذاری بافت صاحب 7 شرکت شد. در 1962 به یک میلیونر تبدیل شد، زیرا سرمایه شرکتش به 7 میلیون رسیده بود که از این مقدار یک میلیون آن به بافت می‌رسید.
تأسیس شرکت برکشایر هاتاوی

او تمامی شرکت‌ها را در یک شرکت منسوجات به نام برکشایر هاتاوی تلفیق کرد. در ژانویه 1966سرمایه شرکت بافت به ارزش7/178/500  دلار بود که بیش از1/250/000 دلار متعلق به آقای وارن بود. در سال1966 شرکای بافت، سهام برکشایر هاتاوی را به ارزش هر سهم 14/86 دلار خریدند.او در اواخر سال 1966، پذیرش سهامدار جدید را در شرکت ممنوع کرد.
بافت؛ رئیس برکشایر هاتاوی
بافت در سال 1967 برای برکشایر هاتاوی یک فروشگاه خرده فروشی خصوصی در بالتیمور خرید که مسئولیت ریاست هیات مدیره آنرا برعهده گرفت. برکشایر در سال 1967 به ازای هر سهم، 10 سنت سود داد. او در سال 1970 برای اولین بار رئیس برکشایر هاتاوی شد و نامه ای به سهامداران نوشت. بعد از چندین سرمایه گذاری دارایی خالص او افزایش پیدا کرد. در فاصله‌ی سال‌های 1965 تا 1975 ارزش هر سهم برک شایر، از 20 دلار به 95 دلار رسید. در طول این دوره بافت که صاحب 29 درصد از سهام برک شایر بود، توانست 14 درصد دیگر از سهام شرکت را بخرد و سهام او و همسرش که 3 درصد از سهام را داشت به 46 درصد رسید.
بافت؛ یکی از 400 ثروتمند دنیا
بافت شرکت برکشایر هاتاوی را توسعه داد و همچنین در صنایع مختلف سرمایه گذاری کرد. در سال 1979 با دارایی 140 میلیون دلار برک شایر در ABC سهام خرید. هر سهم به قیمت 290 دلار بود. برک شایر پس از مدت کوتاهی، فروش سهام در ABC را با قیمت هر سهم 775 دلار شروع کرد و با 310, 1 دلار پایان داد. ثروت خالص بافت، به 620 میلیون دلار رسید و برای اولین بار، نام او در مجله فوربس به عنوان یکی از 400 ثروتمند دنیا معرفی شد.
خرید شرکت seescandy

او در دهه 1970 فرصت پیدا کرد تا شرکتی به نام seescandy به مبلغ 25 میلیون دلار بخرد. این خرید بزرگترین سرمایه‌گذاری برکشایر هاتاوی بود.
خرید سهام شرکت واشنگتن پست
در سال 1973 سهام شرکت واشنگتن پست را خرید. این کار او سبب شد تا کاترین گراهام سرپرست روزنامه و نشریات شرکت و همچنین عضو هیئت مدیره شود. در سال 1979 نیز سعی در به دست آوردن سهام ای بی سی نمود.
پیشرفت جهانی شرکت بافت
بافت به زمان خرید هم توجه دارد. او نمی‌خواهد در کارهایی که ارزش مشخصی ندارند، سرمایه‌گذاری کند. او منتظر کسادی و اصلاح بازار می‌ماند تا کالاهای مطمئن و همچنین سهام شرکت‌های مطمئن را با قیمت منطقی(پایین) خریداری کند، زیرا کسادی و رکود بازار سهام ، فرصت خرید ایجاد می‌کند.
هر گاه در بازار، احتکار رایج باشد، بافت محافظه‌کار می‌شود و هرگاه سایرین نگران سرمایه‌ی خود باشند؛ بافت پر تکاپو می‌شود. این استراتژی دوگانه و متضاد، سبب شده تا شرکت بافت به پیشرفت جهانی برسد و خسارت مهم قابل توجهی به این شرکت وارد نشود. البته انتقادهایی نیز وجود دارد که شرکت در طول این دوران فرصت‌های خوبی را از دست داده است. بافت معتقد است که سرمایه گذار در خرید سهام باید به گونه ای آن شرکت را مورد بررسی قرار دهد که گویی می خواهد تمامی شرکت را بخرد.
او خود می‌گوید که در سال 2006، تنها 18 درصد از درآمدش را صرف پرداخت مالیات کرده است در حالیکه کارمندان او با وجود درآمد کمتر 32 درصد، مالیات پرداخت کردند. بافت همیشه سیستم و روند خود را تحسین می‌کند که سبب شده تا او به نسبت کمتر از یک منشی مالیات پرداخت کند. وارن بافت بر این باور است که دلار آمریکا، در یک دوره‌ی طولانی مدت بی‌ارزش می‌شود. او عقیده دارد که روند رو به افزایش رکود و کمبود معامله در آمریکا ، هشداری است به این معنا که دارایی‌ها و دلار آمریکا بی ارزش می‌شود، در نتیجه‌ی این عمل بخش بزرگی از دارایی‌های ایالات متحده در دستان خارجی‌ها قرار می‌گیرد. این موضوع او را وادار کرد تا برای نخستین بار در سال 2002 وارد بازار پول خارجی شود. بافت نسبت به دلار بدبین است. او می گوید که در جستجوی شرکت‌هایی است که درآمد خویش را از خارج ایالات متحده بدست می‌آورند. بافت در شرکت پتروچین سرمایه‌گذاری کرد و در وب سایت برکشایر هاتاوی موضوع را مورد بحث قرار داد که چرا بر خلاف بحث‌های موجود درباره‌ی این شرکت، از آن چشم پوشی نمی‌کند و سرمایه‌های کلانی در زمینه های مختلف از جمله بیمه، تولید انرژی، بازار قالی، جواهرات و مبلمان دارد. از جمله شرکت‌های معروفی که بافت از سهامداران آن است علاوه بر کوکا کولا، آمریکن اسپرس و ژیلت می باشد. به دلیل ترکیب نظرات شوخی و جدی بافت در زمینه تجارت سخنان او معروف هستند.
چه کسی می تواند مشاور خود را پیدا کند
بافت با خواندن کتاب گراهام به نام "چه کسی می تواند مشاور خود را پیدا کند" در تجارت خود تحولی ایجاد کرد. او قصد خرید و سرمایه گذاری در یک شرکت بیمه را داشت. در یک صبح دلپذیر یکشنبه سوار ترن شد و به دفتر مرکزی شرکت بیمه GEICO رفت. وقتی به آنجا رسید درها بسته بودند ولی او منصرف نشد و بی وقفه و محکم در را کوبید تا سرایدار آمد و در را باز کرد. از سرایدار پرسید: "کسی در ساختمان نیست؟‌" شانس به بافت رو آورد. او به طبقه ششم رفت و در آنجا هنوز مردی کار می‌کرد.
او به سرعت در مورد شرکت و فعالیت‌های تجاری‌اش از مرد سوالاتی پرسید. صحبت‌های آنها چهار ساعت طول کشید. آن شخص کسی نبود جز لوری دیوید سون؛ معاون مالی شرکت. این تجربه بزرگ بافت در اصرار بر انجام فعالیت خود سبب شد تا برک شایرهات وی تمامی شرکت GEICO را تصاحب کند. در سال 1983، بافت از شرکت GEICO و با ارائه بیمه‌ی بیماران، میلیون‌ها دلار سود بدست آورد. در سپتامبر همان سال بنجامین گراهام؛ اسطوره بافت درگذشت و او را با تمام خاطرات و نصایحش تنها گذاشت.
او در سال 1998، بیش از 7 درصد سهام شرکت کوکاکولا را به قیمت 1/20 میلیارد دلار خرید. در 1989، به مبلغ 9/7 میلیون دلار هواپیمای جتی برای شرکت خرید، اما به دلیل انتقادهایی که خود او در گذشته از مدیر عاملان شرکت‌های دیگر برای چنین خریدهایی کرده بود؛ این عمل را توجیه ناپذیر دانست. در سال 1969 گروه کارسون، بافت را به عنوان پولدارترین مدیر قرن بیستم معرفی کردند. او همچنین در سال 2002، 11 میلیارد دلار برای قراردادهای سلف سرمایه گذاری کرد تا دلار آمریکا را در برابر دیگر پول‌های در گردش نجات دهد. سود بافت از این معامله‌ها 2 میلیارد دلار بود. او موفق شد با سرمایه‌گذاری در شرکت‌هایی که سهام آنها به ارزش واقعی خود نرسیده بودند، هر روز به ثروت خود بیفزاید و لقب یکی از ثروتمندترین مردان تاریخ را از آن خود کند.
ازدواج دوم
در سال 2004 سوزان همسر بافت درگذشت. او در سال 2006 با آسترید منکس (Astrid Menks) ازدواج کرد.
امور نیکوکارانه

وارن مخالف انتقال ثروت از یک نسل به نسل بعدی است، از همین رو در ژوئن 2006 اعلام کرد که بیش از 70 درصد ثروت خود، یعنی 37 میلیارد دلار از 52 میلیارد دارایی خویش را به صورت کمک‌های سالانه به بزرگترین مؤسسه‌ی خیریه‌ی جهان، مؤسسه‌ی بیل و ملیندا گیتس(اهداف اصلی تاسیس این بنیاد از سوی بیل گیتس و همسرش، افزایش سلامت و کاهش فقر شدید در سطح دنیا و در آمریکا گسترش دادن فرصت‌های آموزشی و دسترسی به تکنولوژی اطلاعات است) می‌بخشد تا در امور خیریه صرف شود. حجم دلاری اهدایی او تقریبأ ۳۰ میلیارد دلار است. اهدای دارایی در این سطح در تاریخ آمریکا بی‌نظیر بوده ‌است. در آن زمان اعلام ‌شد که این سطح کمک کافی است تا اندازهٔ این بنیاد را به بیش از دو برابر افزایش داد.
در سال 2008 میلادی به حاکمیت مطلق بیل گیتس به عنوان ثروتمندترین فرد جهان پس از 13 سال، پایان داد.

ثروت وارن بافت
او در سال 1990 به یک بیلیونر تبدیل شد، زمانی که به فروش مقداری از سهام برکشایر هاتاوی پرداخت. درآمد سالیانهٔ او در سال ۲۰۰۶ میلادی حدود ۱۰۰٬۰۰۰ دلار بوده ‌است که در مقایسه با استاندارد درآمد یک شخص با شغل مشابه (مدیر عامل) ناچیز است. در سال 2007 نامش به عنوان 100 فرد پر نفوذ جهان در مجله تایمز به چاپ رسید. وی جزو ثروتمندترین افراد جهان می‌باشد که در سال 2009 فرد دوم و در سال 2010 فرد سوم جهان معرفی شد. به وی لقب باهوش اوماها و دانشمند اوماها را داده‌اند.
او علیرغم داشتن ثروت زیاد، به داشتن زندگی ساده و رفتار فروتنانه مشهور است. او کماکان در خانهٔ خود در مرکز داندی در همسایگی اوماها، نبراسکا که در سال ۱۹۸۵ میلادی به ارزش ۳۱٬۵۰۰ دلار خریداری کرده‌ است زندگی می‌کند. البته او خانه‌ای گران‌تر در لاگونا بیچ، در ایالت کالیفرنیا دارد که در سال ۲۰۰۴ خریداری کرده ‌بود. ارزش خانهٔ او در اوماها در سال ۲۰۰۸ میلادی ۷۰۰٬۰۰۰ دلار برآورد شده‌ است. ارزش هر سهم شرکت سرمایه گذاری وی با عنوان "برکشایر هاتاوی" که شرکتهای بیمه، نوشابه‌سازی، شیرینی‌پزی، مبل‌سازی، رستوران و فرش بافی را در بر می‌گیرد، ۸۳۰۰۰ دلار است. او مانند گراهام به عدم امکان پیش بینی آینده معتقد است و حتی قیمت سهام را نیز بررسی نمی‌کند، زیرا به اعتقاد وی قیمت سهم شاخص گول زننده‌ای است و معیار خوبی برای انتخاب سهم مناسب نیست. او یک ماشین کادیلاک DTS دارد.

نکات اصلی سرمایه گذاری وارن ادوارد بافت
-  قیمت سهام را در بازار دنبال نکنید و به جای پیش بینی تغییرات بازار بر روی تک تک شرکتها و ارزش آن ها کار کنید.
-  در مورد خرید سهام همان قدر وسواس داشته باشید که در مورد کسب و کار خود دارید. در محدوده‌های کاری خود سهم خریده و در مورد سرمایه‌گذاری خویش دانش کافی داشته باشید.
-  پس از انتخاب سهم مناسب باید آن را در شرایط خوب و بد حفظ کنید. در بلند مدت شرکت‌های خوب برنده‌اند و شرکت‌های بد از بازار خارج می شوند.
-  شرکت های خوب را در قیمت های پایین بخرید.
-  شرکت خوب، شرکتی است که از خصوصیات زیر برخوردار باشد:
    دارای مدیریتی خوب باشد.
    بیش از حد نیاز وجه نقد به دست آورده و آن را به روشی مناسب مصرف کند. یعنی یا آن را در فعالیت های سود ده سرمایه‌گذاری کند و یا به صورت سود نقدی و یا بازخرید سهام به سرمایه گذاران خود دهد. با بررسی بازده سرمایه گذاری هر شرکت می‌توان عاقلانه بودن مصرف وجه نقد در آن را بررسی نمود.
    دارای حاشیه سود بالا هستند.
    ارزش بازار آن بیش از سودشان افزایش می‌یابد.
    قیمت خرید خوب زمانی است که قیمت سهم پایین تر از ارزش دفتری باشد (استفاده‌ی مستقیم از نظریه گراهام).
    سبد خود را به چند سهم خوب محدود کنید.
    تحقیقات خود را به طور مناسب و روشن انجام داده و تحت تاثیر تفکرات دیگران قرار نگیرید.
-  دو قانون وارن بافت:
    اول پول سهامدارانتان را نسوزانید.
    دوم قانون اول را فراموش نکنید!
تحصیلات و مدارک علمی:
    تحصیل در دانشگاه نبراسکا
    فوق لیسانس رشته اقتصاد در دانشگاه کلمبیا
مسئولیت و مقام‌ها:
    تدریس در دانشگاه
    تاسیس موسسه‌ی سرمایه‌گذاری بافت
    رئیس برکشایر هاتاوی
    تحلیلگر اوراق بهادار در شرکت گراهام نیومن
    فروشنده سرمایه‌گذار در شرکت بافت - فالک
    شریک عمومی شرکت بافت
افتخارات:
    در رتبه‌بندی فوربس در سپتامبر سال ۲۰۰۸ میلادی، به عنوان ثروتمندترین مرد جهان شناخته شد.
    در سال 1969 گروه کارسون، بافت را به عنوان پولدارترین مدیر قرن بیستم معرفی کردند.
    در سال 2007 نامش به عنوان 100 فرد پر نفوذ جهان در مجله تایمز به چاپ رسید.

منبع: وبسوار

  • گروه مهندسی مدیریت ناب