Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

بنام خدا

یاد خدا آرام‌ بخش قلب‌هاست. 

انسان، دشواری وظیفه است "احمد شاملو"
به‌راستی چه عامل یا عواملی ما را از دیگر انسان‌ها متمایز می‌کند؟
بزرگی در جهان می‌گوید: «بیایید به‌جای اینکه به فرزندانمان برچسب تیزهوشی بزنیم، منتظر فرصتی باشیم تا وقتی در زمینه کاری‌شان، تلاشی کردند، از آن‌ها با صفت «سخت‌کوش» قدردانی کنیم.»درطول زندگی خود به این نکته پی برده‌ام افرادی که به کاری یورش می‌برند و خستگی را خسته می‌کنند، به کامیابی‌های بزرگی دست می‌یابند؛ اما حواسمان باشد «سخت‌کوشی» به این معنا نیست که رنجی ببریم، زجری بکشیم و یا به‌طور مداوم کاری را با بی‌علاقگی تکرار کنیم؛ بلکه سخت‌کوشی به این معناست که چنان‌ با عشق مشغول کار خود باشیم که متوجه گذر زمان نشویم؛ مانند همه انسان‌های موفق این جهان که چنان در کار خود غرق بودند که گاهی مرتکب خطاهای خنده‌دار می‌شدند. حتما داستان نیوتن را شنیده‌‌اید که روزی داشت روی مسئله مشکلی کار می‌کرد و حسابی ذهنش مشغول آن مسئله بود؛ برای همین وقتی ‌خواست تخم‌مرغی را در آب بجوشاند، یک ساعت بعد متوجه شد که به‌اشتباه ساعتش را در آب انداخته و تخم‌مرغ هنوز در دستش است!
به‌دنبال کاری باشید که عاشقش هستید و باور داشته باشید کائنات هم در هر جایی که دیوارها و موانع باشند، راهی را برایتان باز می‌کند. اما یادتان باشد افرادی که باور ندارند می‌توانند موفق شوند، خودشان بزرگ‌ترین مانع در راه موفقیتشان هستند.
همین حالا آرمانی را درنظر بگیرید و با صبوری و آرامش، یک برنامه زمان‌بندی مدون برای خود طرح‌ریزی کنید. ایمان داشته باشید وقتی عاشق کاری می‌شوید، درواقع هدفی را معین می‌کنید و وارد فرایند اجرا می‌شوید و درست در آن زمان است که تمام کائنات دست‌به‌دست هم می‌دهند تا شما به آرزوهایتان برسید.
بدانید «عشق‌کوشی»، به‌جای سخت‌کوشی، همه جهان را درمقابل شما به زانو درخواهد آورد.

منبع: مجله موفقیت 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

5. هنگام تخمین و برآورد بهای پرداختی از قدرت تجسم خود یاری بگیرید

همه ما خوب می دانیم که چه چیزهایی برای مان خوب و مفید است و نیک می دانیم که از چه کانال هایی می توانیم آن را دریافت کنیم. این شناخت فقط از حس خواستن آگاهانه ما نشات می گیرد. اغلب ما بر اساس نیروی تصور و تجسم و با آن قدرت شگرف تخیل طی طریق کردن و به دست آوردن موضوعی برای مان میسرتر است، تا از طریق قدرت تفکر محض.

6. چرا ما با بی میلی تاوان ها را می پردازیم؟

اساسا چنانچه بخواهیم در معیار وسیع تر به این قضیه نگاه کنیم، در می یابیم که یکی از تیپ های شخصیتی و نمونه های بارز خصوصیات و صفات انسانی این است که آدمی همواره مشتاقانه دوست دارد به همه چیز دست یابد، بدون اینکه به خود واقعا زحمت دهد، یعنی دوست دارد همه چیز را مفت و مجانی در اختیارش بگذارند. درست به مثابه انگیزه قماربازان که با گذاشتن چندین سکه بی ارزش در دستگاه، آرزو می کنند میلیونر شوند. با وجودی که عقل سلیم می گوید: فرد باید برای انجام یک منظور و رسیدن به هدف از خود و از وقت و سرمایه اش مایه بگذارد تا بتواند به درستی به هدف دل خواه برسد. چرا که از هیچ، هیچ در نمی آید. ولی باز هم ما همیشه شعار می دهیم و پای عمل که می رسد، جا می زنیم. ما هر آنچه را که آرزو می کنیم، می خواهیم بدون زحمت و مشقت در واقع مفت و مجانی صاحب شویم. بخشی از الگو یا همان منیت ما، دوست دارد که واقعا با کمال میل به هدف برسد، اما در مفهوم واقعی، ما چند جانبه هستیم. بخشی دیگر از شخصیت درون ما حقوق مان را طلب می کند. شما برای کسب آرامش، امنیت، آزادی، لذت و رهایی از فشارها می جنگید و سرسختانه مبارزه می کنید و به این وسیله، آن ها خود را به عنوان عاملان خرابکار درونی برای رسیدن به هدف آشکار می کنند. خصوصا درست وقتی که هدفِ مدنظرمان خیلی مهم و با ارزش تر باشد، این عاملان خرابکار زودتر دست به کار می شوند و موانع خود را ظاهر می کنند. یکی از این عوامل، تنبلی و کاهلی است که در لیست عوامل خرابکارانه قرار دارند، و باعث می شود که ما از پرداختن تاوان برای رسیدن به هدف اجتناب کنیم. آن هم درست در راس هر گونه اقدام مثبتی پیشاپیش نمایانگر می شود. عامل دیگر ترس است که مانع و بازدارنده ای بر سر راه رسیدن به هدف می شود. اینکه ترس بجا یا نابجا باشد قضیه فرق می کند. زیرا در ابتدا برای اولین بار ترس، نتایج نامطلوبی و نامطبوعی را به بار می آورد. چون به درستی نمی دانیم، چه پیش آمدی برای مان در شرف وقوع است، و به این خاطر تلاش را، در ابتدای کار حذف می کنیم و حتی بعد از آن هم در مورد خواسته واقعی خود کنکاش نمی کنیم. پس دست روی دست گذاشتن و منتظر نشستن، تا ترس خود به خود از بین رود و به احساس امنیت کامل رسیدن، راهی بس بیهوده و خطاست. در انواع بحران ها باید با ترس، مقابله جدی کرد.

 ترس را داشته باش و با این وجود کارت را هم انجام بده

مفهوم این جمله چنین است، ترس خود را کتمان نکنید، قبول کنید که ترس دارید، در کنار آن دل و جرات نشان داده و کار خود را انجام دهید. گاهی ریسک کنید و دل به دریا بزنید و قبول کنید که هیچ کس به شما تضمین نمی دهد، همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. شاید در نهایت شغل و حرفه خود را از دست بدهید، شاید هم به شغل بهتری دست یابید و جایگاه بهتری نصیب تان شود. ایستادن روی سکو دو حالت دارد: یا سکو شما را به هوا پرتاب می کند، یا می شکند و به پایین سقوط می کنید. این درصد، همواره پنجاه، پنجاه است. این درصد متغیر به کدام طرف سنگینی می کند؟ بستگی به شناخت شما در مورد برآوردهای تان دارد. بنابراین باید با چشم های باز و موشکافانه به رویارویی با ترس درون خود بروید و دقیقا همان کاری را انجام دهید که از انجامش وحشت دارید و سرباز می زنید. تا به شما ثابت شود، آیا استحقاق رسیدن به هدف را دارید یا خیر؟ طبق تجربیات عینی ثابت شده است که باقیمانده قضایا حل است و بزرگترین مانع همان ترس ذهنی است. چنین رویارویی با ترس از هر چیز، پدیده جدیدی هم خلق نمی کند، اما همین قدر که تجربه کنید و چیزی را تغییر دهید، کفایت می کند. چرا که در نهایت بازهم نتیجه مثبت عاید خواهد شد و به نوعی پیروزی محسوب می شود. شکستی که به دقت ارزیابی شود و از آن نتیجه مورد انتظار بیرون آید به نوبه خود پیروزی به حساب می آید و شما را یک قدم به جلو می برد. چرا که به معنای عام هر شکستی به درستی مقدمه یک پیروزی حتمی است. خود را در برابر ترس از ناامیدی، دل سردی و بی کفایتی واکسینه کنید. آن هم با استفاده از عقل سلیم و احساسات مثبت در مورد خود حتی در بدترین شرایط ممکن.

روان ـ درمان گران آمریکایی توصیه می کنند که همواره خود را در بدترین شرایط تجسم کنید و بدترین شرایط ممکن هر چیز را ابتدا در ذهن خود تصور کنید. مثلا پیش خود بگویید: در نهایت مگر چه اتفاقی خواهد افتاد ... حداکثرش این است که ... و بعد از خود سوال کنید: آیا دنیا به آخر خواهد رسید؟ آیا به شهرت، اعتبار و آبروی من لطمه جدی خواهد خورد؟ خانه خراب خواهم شد؟ سلامتی ام مورد تهدید قرار خواهد گرفت؟ کسی مرا از کار اخراج خواهد کرد؟ گرسنه تر خواهم شد؟ و یا هیچ سقفی بالای سرم نخواهم داشت؟ یا تن پوشی که مرا در برابر گرما و سرما حفظ کند، برایم باقی نخواهد ماند؟

مطمئن باشید تمامی ذهنیات بیشتر مربوط به عالم تخیلات است و در عالم واقع کمتر به جنبه عینی می رسد و یا اصلا به وقوع نمی پیوندد. معمولا در انواع ترس ها موجبات، مقدمات و شروطی نهفته است که عقل سلیم را در ورای مختلف تعابیر و تفاسیر دیگر دست به توجیه می زند. در چنین مواردی پرداخت آن بها برای مان بسیار سنگین می آید حداکثر این است که ما را به فکر می اندازد و آن زمان که به صرافت می افتیم، گویی تمامی اعضا و جوارح بدنمان را می کِشند و مدام با خود کلنجار می رویم.

 این تاوان های سنگین را ما به همین راحتی نمی پردازیم، می دانیم که تا مدتی به نوک شاغول متصل هستیم و در نوسان باقی خواهیم ماند. از یک سو میان راحتی و آسایش و از سوی دیگر میان احساس گناه و عذاب و وجدان و احساس سرشکستگی و بدبختی و نابودی. از این رو در این گونه مواقع باید به گفت و گو با اطرافیان مورد اعتماد بنشینیم، آن هم کسانی که قبلا این مسیر را طی کرده اند و چنین جرات هایی را از خود نشان داده اند و این تاثیر بسزایی در روحیه ما خواهد گذاشت و در ادامه مسیر زندگی به ما قوت، توان و انرژی خواهد داد.

تجربه نشان داده است، جرات و شهامت در تصمیم گیری ها، راه پیدا کردن حلِ مشکلات را برای مان هموارتر می کند، تا بتوانیم درست تصمیم بگیریم، تصمیمی که هیچ کس نتواند از اتخاذ آن ممانعت کند. اغلب ما خود را در آن حد نمی بینیم که گاهی در زندگی، تصمیمات قطعی و سرنوشت سازی بگیریم. حداکثرش این است که تا مدتی به فکر فرو می بریم و با خود کلنجار می رویم و بعد از مدتی به دست فراموشی می سپاریم و اوضاع برای مان مثل سابق می شود و همه چیز به روال عادی و همیشگی خود باز خواهد گشت و مدام هم شکایت از زمانه می کنیم و سرنوشت را مقصر می دانیم، دیگران را نیز در صورتی که مقصر اصلی در بروز پدیده ها هستند. خود ما هستیم که نمی توانیم تصمیم قطعی و سرنوشت سازی بگیریم. با تصمیمات ما موقعیت ها تغییر می کند و خواه یا ناخواه موقعیت جدیدی پیش می آید که به مراتب از موقعیت قبلی بهتر خواهد بود. ولی باید در نظر داشته باشیم، زمانی بهتر از قبل می شود که در تصمیم گیری عجولانه و نسنجیده عمل نکرده، و خوب به عواقب و تبعات آن فکر کرده و از خود گذشتگی نشان داده و خود را انعطاف پذیر کرده باشیم و روی هم رفته تصمیمی عقلایی گرفته باشیم و نه عجولانه و از روی هوس. این جاست که تمایز میان یک تصمیم درست یا غلط ما را به تردید می اندازد که از ادامه راه منصرف می شویم چشم های خود بر روی موقعیت های جدید می بندیم و امکانات جدید را بر خود حرام می دانیم و از قبول هرگونه پیشنهادی امتناع می ورزیم و در نـهایت روز به روز فرسوده تر از روز قبل می شویم. گاهی اوقات متوجه می شویم برای رسیدن به هدف، راه هایی پیش روی مان قرار می گیرد که نه تنها ما را به هدف نمی رساند، بلکه دورتر می کند و حتی ما را از لحاظ شخصیتی به انحطاط می افکند. گاهی سوال سرنوشت سازی در ذهن متبادر می شود:

(( چگونه می توانم به هدف برسم، به طوری که در جهت مخالف ذات، فطرت و یا دلایل مستدل و بنیادین اعتقادی ام رفتار نکنم؟ ))خوشبختانه همواره چندین راه برای رسیدن به هدف وجود دارد و هم چنین یک تاوان منحصر به فرد که مربوط به خود شخص است. از راهی باید وارد شد که ضربه ای به روحیات، اعتقادات و باورهای او نخورد. آن راه را از ذهن خود بیرون بکشید، همان راهی که مطابق و هماهنگ با روحیات و باورهای شماست.

این مطلب ادامه دارد ... 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

جری مدیر یک رستوران است. او همیشه در حالت روحی خوبی به سر می برد. هنگامی که شخصی از او می پرسد که چگونه این روحیه را حفظ می کند، معمولا پاسخ می دهد: «اگر من کمی بهتر از این بودم دوقلو می شدم.» هنگامی که او محل کارش را تغییر می دهد بسیاری از پیشخدمتهای رستوران نیز کارشان را ترک می کنند تا بتوانند با او از رستورانی به رستوران دیگر همکاری داشته باشند. چرا؟ برای اینکه جری ذاتا یک فرد روحیه دهنده است. اگر کارمندی روز بدی داشته باشد، جری همیشه هست تا به او بگوید که چگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه کند. مشاهده این سبک رفتار واقعا کنجکاوی مرا تحریک کرد، بنابراین یک روز به سراغ او رفتم و پرسیدم: «من نمی فهمم! هیچکس نمی تواند همیشه آدم مثبتی باشد. تو چطور اینکار را می کنی؟» جری پاسخ داد: «هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم به خودم می گویم، امروز دو انتخاب دارم. می توانم در حالت روحی خوبی باشم و یا می توانم حالت روحی بد را برگزینم. من همیشه حالت روحی خوب را انتخاب می کنم هر وقت که اتفاق بدی رخ می دهد، می توانم انتخاب کنم که نقش قربانی را بازی کنم یا انتخاب کنم که از آن رویداد درسی بگیرم. هر وقت که شخصی برای شکایت نزد من می آید، می توانم انتخاب کنم که شکایت او را بپذیرم و یا انتخاب کنم که روی مثبت زندگی را مورد توجه قرار دهم. من همیشه روی مثبت زندگی را انتخاب می کنم.»

من اعتراض کردم: «اما این کار همیشه به این سادگی نیست.»

جری گفت: «همینطور است. کل زندگی انتخاب کردن است. وقتی شما همه موضوعات اضافی و دست و پاگیر را کنار می گذارید، هر موقعیتی، موقعیت انتخاب و تصمیم گیری است. شما می توانید انتخاب کنید که چگونه به موقعیتها واکنش نشان دهید. شما انتخاب می کنید که افراد چطور حالت روحی شما را تحت تاثیر قرار دهند. شما انتخاب می کنید که در حالت روحی خوب یا بدی باشید. این انتخاب شماست که چطور زندگی کنید.» چند سال بعد، من آگاه شدم که جری تصادفا کاری انجام داده است که هرگز در صنعت رستوران داری نباید انجام داد. او درب پشتی رستورانش را باز گذاشته بود. و بعد... صبح هنگام، او با سه مرد سارق روبرو شد. آنها چه می خواستند؟ پول

درحالیکه او داشت گاوصندوق را باز می کرد به علت عصبی شدن دستش لرزید و تعادلش را از دست داد. دزدان وحشت کرده و به او شلیک کردند. خوشبختانه، جری را سریعا پیدا کردند و به بیمارستان رساندند. پس از 18 ساعت جراحی و هفته ها مراقبتهای ویژه، جری از بیمارستان ترخیص شد در حالیکه بخشهایی از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت. من جری را شش ماه پس از آن واقعه دیدم. هنگامی که از او پرسیدم که چطور است؟ پاسخ داد: «اگر من اندکی بهتر بودم دوقلو می شدم. می خواهی جای گلوله را ببینی؟» من از دیدن زخمهای او امتناع کردم، اما از او پرسیدم هنگامی که سرقت اتفاق افتاد در فکرت چه می گذشت.

جری پاسخ داد: «اولین چیزی که از فکرم گذشت این بود که باید درب پشت را می بستم. بعد، هنگامی که آنها به من شلیک کردند همانطور که روی زمین افتاده بودم، به خاطر آوردم که دو انتخاب دارم: می توانستم انتخاب کنم که زنده بمانم یا بمیرم. من انتخاب کردم که زنده بمانم.»

پرسیدم: «نترسیده بودی؟»

جری ادامه داد: «کادر پزشکی عالی بودند. آنها مرتبا به من می گفتند که خوب خواهم شد. اما وقتی که مرا به سوی اتاق اورژانس می بردند و من در چهره دکترها و پرستارها وضعیت را می دیدم، واقعا ترسیده بودم. من از چشمان آنها می خواندم که این مرد مردنی است. می دانستم که باید کاری کنم.»

پرسیدم: «چکار کردی» جری گفت: «خوب، آنجا یک پرستار تنومند بود که با صدای بلند از من می پرسید آیا به چیزی حساسیت دارم یا نه؟ من پاسخ دادم، بله. دکترها و پرستاران ناگهان دست از کار کشیدند و منتظر پاسخ من شدند. یک نفس عمیق کشیدم و پاسخ دادم، گلوله. در حالیکه آنها می خندیدند گفتم، من انتخاب کردم که زنده بمانم. لطفا مرا مثل یک آدم زنده عمل کنید نه مثل مرده ها.» به لطف مهارت دکترها و البته به خاطر طرز فکر حیرت انگیزش، جری زنده ماند.

من از او آموختم که هر روز شما این انتخاب را دارید که از زندگی خود لذت ببرید و یا از آن متنفر باشید. طرز فکر تنها چیزی است که واقعا مال شماست – و هیچکس نمی تواند آنرا کنترل کرده و یا از شما بگیرد. بنابراین، اگر بتوانید از آن محافظت کنید، سایر امور زندگی ساده تر می شوند.


  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

کری بردشاو شخصیت اول یکی از سریال های تلویزیونی، چنین جمله ای گفت: شاید گذشته مانند لنگری است که ما را عقب نگه می دارد. شاید باید آنچه بودی را رها کنی تا آن فردی شوی که در آینده قرار است بشوی. خانم دنی جانسون 21 ساله، در شرایطی کاملا متفاوت و از مسیری رنج آور، به همین نتیجه رسید.

او در هاوایی زندگی فقیرانه ای داشت و در کافه ای گارسون بود. در جیبش دو دلار و سه سنت داشت و 37 هزار دلار بدهی داشت. او که در کودکی قربانی خشونت جسمی و جنسی وحشیانه ای بود، روزی پس از زیاده روی در مصرف کوکائین تصمیم گرفت خودکشی کند  ولی در همان لحظه بود که زندگی اش تا ابد تغییر یافت. امروز دنی جانسون یک مولتی میلیونر است و 5 شرکت را اداره می کند و با هواپیمای جت خود دنیا را می پیماید و به خیریه های مختلف می رود. اینکه او چگونه اولین میلیون دلار خود را علیرغم گذشته اش و علیرغم بی خانمانی اش بدست آورد، یک افسانه کارآفرینی است. داستان او آنطور که دکتر فیل می گوید بدین شرح است. مهم نیست که مامان شما چه کرده و بابای شما چه نکرده است. هیچکس جز شما مسئول زندگی شما نیست. شما مسئول انرژی ای هستید که برای خودتان خلق می کنید. از بی خانمانی تا میلیونری در کمتر از دو سال شب سال نوی 1990 بود.

پدر و مادرم معتاد به مواد مخدر بودند و هیچ وقت آنها را هشیار ندیدم. بچگی من پر از تهدید و کتک روزانه بود؛ هر روز و هر هفته همین ماجرا بود. کل زندگی منم پر از رعب و وحشت و دروغ بود و من قسم خوردم که هرگز مثل خانواده ام نباشم. بعد به کوکائین معتاد شدم ... دنی با تعصب زیادی از کوکائین متنفر بود و به یاد می آورد که وقتی نوجوان بود و والدینش کوکائین به خانه می آوردند، خشونت افزایش می یافت و ناپایداری عاطفی "وحشتناک" بود. آنها یک لحظه یک چیز می گفتند و یک ربع بعد چیز دیگری می گفتند. آن شب سال نو، دنی به کافه ساحلی رفت و به گارسون های دیگر پیوست و در نوشیدنی و مواد مخدر زیاده روی کرد. خیلی عرق کرده بودم. ناگهان یک بسته کوچک کوکائین به چشمم خورد، آن را برداشتم و مصرف کردم. یادم می آید که ساعت 10 صبح فردای آن روی تشکچه ساحلی ام بیدار شدم و از دیگران درخواست کوکائین کردم. اطراف ساحل قدم می زدم و می پرسیدم "کجا می توانم از آن مواد تهیه کنم؟ آن روز همه چیزم را برای کوکائین می دادم و اینقدر پست شده بودم. از همه چیز خودم متنفر بودم. می دانستم که آینده ام افتضاح خواهد بود. از شش سالگی افکار خودکشی به ذهنم می رسید. زندگی من ارزش ادامه زندگی را نداشت. هیچ شانسی برای بهتر کردن زندگی ام نداشتم. نفرت انگیز بودم. از نحوه بزرگ شدنم و از والدینم متنفر بودم. زندگی ام پر از وعده و وعیدهای تهی و دروغ بود. مردم مرا کتک می زدند و از من متنفر بودند. خودم هم از خودم متنفر بودم... آن روز صبح با همه اثرات متعاقب مواد، دنی تصمیم گرفت که همه چیز را تمام کند. شروع کردم به راه رفتن به سمت اقیانوس و در موجی شیرجه زدم. چند لحظه زیر آب بود و چیزی نمانده بود که زندگیش به پایان برسد. ولی آنطور که معلوم است همان لحظه بود که زندگی اش تغییر کرد. "درست مثل یک معجزه. صدایی شنیدم که می گفت: "تشکچه ات را بردار و راه بیفت. درست مثل معجزه ای برای او بود. احساس کوکائین ناگهان از بین رفت دیگر آن را نمی خواستم. تشکچه ام را جمع کردم و یک مایل راه رفتم تا به ماشینم رسیدم. 45 دقیقه به سمت پلاژی که در آن زندگی می کردم رانندگی کردم. و در کل مدتی که رانندگی می کردم گویی صدایی در سمت چپ ذهنم می گفت "این چیزی نیست که برای زندگی تو مقدر شده، تو نباید چیزی بنوشی. چیزهای دیگری در زندگی هست" و صدای دیگری در سمت راست ذهنم می گفت "تو یک بی عرضه ای، تو بازنده ای، تو کثافتی؛ بدتر از پدر و مادرت هستی. این ماشین را به سمت اقیانوس بران". گویی این صداها در ذهنم می جنگیدند و دقیقاً در خلسه بودم. نمی دانم چه شد که تصمیم گرفتم به صدای اول گوش کنم. بنابراین دنی از خود پرسید: چکار می توانم بکنم؟ چه کاری باید انجام دهم تا از این وضعیت دربیایم؟ به عنوان گارسون کافه، پول کافی در نمی آوردم، پس باید گزینه های پیش رویم را می سنجیدم. او 4500 دلار لازم داشت تا بتواند آپارتمانی اجاره کند، ولی با این درآمد کم که از انعام ها در می آورد و با توجه به اجاره بهای بالای جزیره، چهار ماه باید پول جمع می کرد تا پول لازم را تأمین کند. نمی خواستم چهار ماه دیگر بی خانمان باشم. اجاره بها در هاوایی بسیار گران است و من پول خریدن بلیت برگشت به کالیفرنیا را نداشتم. هیچ کس را نمی شناختم. می ترسیدم که بدون داشتن پناهگاه، مورد تجاوز قرار بگیرم، کتک بخورم یا ربوده شوم. من بچه ای بودم که بین سنین 3 تا 16 سالگی مورد خشونت و آزار و اذیت قرار گرفته بودم. این احساسات هنوز در من بود. سعی می کردم همه اینها را کنار بزنم، ولی وقتی انسان بی خانمان باشد، همه اینها جلوی چشم انسان است و همه اینها مرا می ترساند. آن شب او در ماشینش خوابید ولی روز بعد چراغی در ذهنش روشن شد. من این فکر را کردم. همه چیزهایی که داشتم در صندلی عقب ماشینم بود. مدتها پیش از انکه بی خانمان شوم یک برنامه کاهش وزن خریده بودم که حالا روی صندلی عقب بود. یک هفته از آن استفاده کرده بودم. قبلاً هیچ وقت به آن توجه نکرده بودم. آن روز در نور خورشید چشمم به آن افتاد. در رطوبت جزیره کم کم داشت خراب می شد. ولی گویی این دستگاه داشت با من حرف می زد. آن را برداشتم و گویی به من گفت "من جواب تو هستم". اولین فکری که به ذهنم رسید این بود "نه، من دوره نمی افتم که برنامه کاهش وزن بفروشم! هرگز این کار را نمی کنم. انگار برایم کسر شأن بود. انگار باید در عمق دیگری غرق می شدم. گاهی آدم احساس می کند که باید کاری که دوست ندارد را انجام دهد. جعبه را برداشتم و جزئیات و دستورالعمل های سازنده را خواندم و از یک تلفن عمومی به شرکت آن زنگ زدم. از آنها سوالاتی پرسیدم: توزیع این محصول در هاوایی چه چیزهایی لازم دارد؟ چون من نه پروانه داشتم و نه پول. همین موقع بود که دنی با توجه به کمبود مالی و وسایل موردنیاز تصمیم گرفت که منابعی برای خودش دست و پا کند. یک آگهی نوشتم، ولی باید برای تبلیغ آن شماره تلفن هم می نوشتم تا مردم با من تماس بگیرند، ولی خط تلفن نداشتم. بنابراین در کیوسک تلفن دفترچه تلفن را برداشتم و شماره شرکت مخابرات کوچکی را پیدا کردم و با سکه هایی که برایم مانده بود شماره گرفتم. با یکی از کارمندان صحبت کردم و از او پرسیدم که هزینه خدمات ایمیل صوتی چقدر استاو گفت "لازم نیست که این همه راه را برای پرداخت هزینه بیایی. یک چک 15 دلاری برایم بفرست. شماره خط تو این است... دنی با آنکه تا آخر آن هفته 25 سنت بیشتر نداشت، ولی بسیار خوشحال بود و فرصتی که می خواست را بدست آورده بود.

من یادداشت آگهی را در اداره پست گذاشتم یعنی جایی که مردم شهر هر روز به آنجا می روند. سه ساعت بعد با آنکه فکر نمی کردم کسی پیغامی بگذارد صندوق صوتی من 25 پیام دریافت کرد. نمی دانستم با آنها چه کنمسرتان را درد نمی آورم، من در ماه اول از آدم هایی که اصلاً نمی شناختم 40 چک دریافت کردم که در کل 4000 دلار شدبا شرکت تولید کننده تماس گرفتم و سفارش دادم. ولی برای آنکه جنس ها را تحویل من بدهند یک آدرس واقعی می خواستند و من جایی را نداشتم. بنابراین با یک خوار و بار فروشی محلی صحبت کردم و از او خواستم اجازه دهد از آدرس او استفاده کنمدنی در سال اول و فقط با فروش برنامه کاهش وزن، 250 هزار دلار درآورد و سال دوم میلیونر شد و 18 مرکز کاهش وزن در کل کشور افتتاح کرد. او در سال 1996 کل این کسب و کار را فروخت و تبدیل به یک مولتی میلیونر شد.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمه‌ای، یک ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.
سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟
همه شاگردان گفتند:بله.
سپس معلم مقداری سنگ‌ریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگ‌ریزه‌ها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگ‌ریزه‌ای جا نشود.
دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟
شاگردان با تعجب گفتند: بله.
دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسه‌ها همه جاهای خالی را پر کردند.
معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟ و شاگردان یکصدا گفتند: بله.
معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشه‌ای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.
سپس پرسید: می‌دانید مفهوم این نمایش چیست؟
و گفت: این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست. اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت. سنگهای بزرگ مهم‌ترین چیزها در زندگی شما هستند؛ خدایتان، خانواده‌تان، فرزندانتان، سلامتی‌تان، دوستانتان و مهم‌ترین علایق‌تان. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی این‌ها باقی بمانند، باز زندگی‌تان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ های بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت. اما سنگ‌ریزه‌ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیل، کار، خانه و ماشین‌، شن‌ها هم سایر چیزها هستند؛ مسایل خیلی ساده.
معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب) خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگ‌های بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

3. در مورد برآورد بهای واقعی، از کانال درست اطلاع رسانی شود

طبیعی است که مساله وخیم تر خواهد شد چنانچه شما هر چه به افکار و ذهن خود رجوع می کنید، کمتر به نتیجه می رسید که چه مخارجی را باید بپردازید ولی به طور نامعین و نامعلوم گاهی حدس می زنید که شاید لیست تهیه شده، اشتباه است و یا نقص هایی دارد و یا شاید اطلاعات شما در اطلاع رسانی به خودتان، کافی نیست. سپس چنانچه بعد از ساعت ها تلاش و کنکاش نتیجه مورد انتظار به دست نیامد، و بر خلاف آن چه تصور می کردید، هنوز نتوانستید تصمیم درستی بگیرید، احتمال آن زیاد است که یک بهای مخفی و کشف نشده وجود دارد که شما اطلاع درستی از آن ندارید و تا کنون تجربه نکرده اید. ما اغلب در مورد عیوب خود کور هستیم، حالا یا نمی خواهیم ببینیم یا نمی توانیم ببینیم، این موضوع باز می گردد به غرور ما یا به درک کم ما از خودمان و به تصور این که چون در مورد کمبودها و نقص های درونی خود پرده پوشی می کنیم، به خود می بالیم که دیگران هم حتما متوجه نخواهند شد و نمی توانند ببینند. در صورتی که بر عکس آن صادق است، آن چه ما در خود نمی بینیم، دیگران به وضوح در ما می بینند. حالا چه مربوط به نکات مثبت یا منفی ما باشد. حالا اگر به این سخنان شک دارید، می توانید از افراد مورد اعتمادتان، این موارد را سوال کنید و در صدد رفع آن برآیید. مثلا از آن ها بخواهید که خیلی صریح به شما بگویند، چه نقاط ضعفی دارید؟ چه نقص هایی دارید؟ چه کارهایی را عمدا یا سهوا  اشتباه انجام می دهید؟ و در نهایت به عوض اینکه غمگین و سرخورده شوید، خوشحال باشید که چون به عیوب خود پی بردید، سریع می توانید در صدد رفع آن برآیید. و باز هم چنان چه، بدون بهره گیری از تمام این موارد ذکر شده می خواهید از نقص هایی که در شما وجود دارد مطلع شوید، و در پی رفع آن کوشش کنید، و دقیق پی ببرید در این راه باید چه تاوانی بپردازید، می توانید به روش عقل سلیم بپیوندید. یعنی خوب به عقل خود رجوع کنید. زیرا اولین جرقه تصمیم گیری ها و حتی اولین جرقه های فکری بر اساس منطق شخصی به وجود می آید. یعنی همه چیز ابتدا از عقل سلیم تراوش می کند و به یک باره بیرون می ریزد. پس سعی کنید از عقل سلیم خود سوال نکنید بلکه دستور دهید این کار را باید بکنم تا موفق شوم. در این زمینه باید دقیقا خواسته های قبلی و آرزوی واقعی دل خود را کشف کنید و اگر به صورت مکتوب این کار را انجام دهید، باز هم بهتر به نظر می رسد و در کنار آن نیز لیستی تهیه کنید و خیلی صادقانه عیوب و نکات منفی خود را دقیق یادداشت کنید. در مرحله دوم باید نکات منفی لیست خود را تا سر حد امکان به نکات مثبت تغییر دهید و در لیست مهارت ها و استعدادها، ویژگی ها و خصلت های اخلاقی و رفتاری خود را دقیق در نظر و روی کاغذ آورید و سپس با یک ارزشیابی دقیق به گره کور زندگی خود پی می برید و به راحتی آن را باز می کنید و خواهید دید که درهای سعادت یکی پس از دیگری به روی شما گشوده خواهد شد.

4.  با خود محترمانه و جدی برخورد کنید  

چنانچه بخواهید قیمت هدف خود را به درستی تخمین بزنید، باید در کنار کسب اطلاع از نقاط ضعف و کمبودهای تان، با خود نیز جدی باشید و بسیار محترمانه برخورد کنید و با وجود نقاط ضعف، بازهم خود را همواره بزرگ بشمارید. فقط یک خطر بزرگ در کمین شماست، ممکن است پرداخت تاوان، برای رسیدن به هدف را ناگهان کم ارزش تلقی کنید و به سادگی منصرف شوید. چرا که پرداخت آن مستقیما شخصیت باطنی ما را جریحه دار می کند، آن جاست که مجبور می شویم به خود دروغ بگوییم و بلافاصله به دنبال توجیهات مختلف می گردیم و دلایلی پیدا می کنیم تا پرداخت تاوان را ناعادلانه به حساب آوریم چون احساس می کنیم که جبری است، بنابراین به آن بی اعتنایی می کنیم و این جاست که سریع مسئولیت ها را به دوش دیگران می اندازیم. چراکه این رفتار به مراتب آسان تر است تا این که خود را مقصر بدانیم و به طور مداوم آن احساس آزار دهنده تقصیر و گناه یا عذاب وجدان به سراغ مان آید و راحت مان نگذارد. بخصوص در موارد اخلاقی و یا عدم توانایی جهت پذیرش مسئولیت ها و آنچنان ماهرانه و با ظرافت تمامی تقصیرها و کوتاهی را به گردن دیگران می اندازیم تا زمانی که خیال خود را راحت کنیم. به عوض اینکه کمی به خود سختی دهیم، خود را خطاکار بشناسیم و با صراحت و جرات به نقاط ضعف و اشتباهات خود اعتراف کنیم و نکات منفی و نامناسب خود را کنار بگذاریم و رفتارهای نابه جای خود را تغییر دهیم و خلاصه از روی سایه خود بپریم و عبور کنیم. شما دقیقا از آن عیوبی که در خود می بینید، نباید فرار کنید بلــکه باید با میل بپذیرید و با شهامت به مقابله با آن بپردازید. این در واقع همان بها و تاوانی است که باید بپردازید.

این مطلب ادامه دارد ...

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

یکی از افراد فوق موفق که همه ما با او آشنا هستیم کسی نیست جز والت دیزنی. او خالق میکی موس و موسس دیزنی لند می‌باشد. انیمیشن‌های او جوایز متعدد جهانی را از ان خود کرده است. والت دیزنی موفق به دنیا نیامد. بلکه خودش سازنده موفقیتش بود. در اینجا ۵ نکته از یکی از موفق‌ترین افراد دنیا برای شما آماده کرده‌ایم.

1- کاری کنید که آن را دوست داشته باشید.

اولین نکته ای که به عنوان یک کارآفرین از والت دیزنی می‌توانیم یاد بگیریم این است، او عاشق نقاشی بود و تمام وقت فراغت خود را مشغول این کار می‌کرد. حتی وقتی به عنوان بازیگر مشغول کار بود نیز این‌گونه بود. او حاضر بود برای درامد کار های دیگر را نیز انجام دهد. تصور کنید چقدر کارش را دوست داشت که هر روز صبح زود به استودیو خود می‌رفت و کاری را می‌کرد که دوستش داشت. این نکته بسیار جذابی است به خصوص برای افرادی که هر روز صبح به سر شغلی می‌روند که دوستش ندارند. دیزنی یک سری کار های عجیب و غریب هم انجام داده است. حتی او در جنگ جهانی اول به همراه ری کورک رانندهٔ آمبولانس بود (ری کورک خالق فست فود مک‌دونالد) و در طول این سفرها بود که عشق خود را طراحی نمود.

2- کاری کنید که آن را جدی می‌گیرید.

هرگاه والت دیزنی شخصیت‌های کارتونی خود را خلق می‌کرد بسیار روی کار خود تمرکز می‌کرد. مانند شیری که می‌خواهد به طعمه حمله کند! همیشه جزئیات برایش بسیار مهم بود. شما هرگز والت دیزنی را در استودیوی خود نمی‌دیدید که بیکار باشد و وقت تلف کند. او همواره مدیریت زمان خود را بدست داشت و با شور و شوق کاری که دوست داشت را انجام می‌داد. او هرگز افسوس گذشته را نمی‌خورد. 

3 - آن کار را برای دیگران انجام دهید.

هرگاه والت دیزنی یک انیمیشن می‌ساخت، فقط برای خودش این کار را انجام نمی‌داد. او هرگز خلاقیتش را از دیگران پنهان نمی‌کرد. در عوض او همیشه در فکر راهی بود که بتواند افکار خود را با دیگران به اشتراک بگذارد.او تا به حال کمیک‌های بسیاری را خلق کرده است و همیشه راهی برای اشتراک آن با مردم پیدا می‌کرد. او در دوران دبیرستان به عنوان نویسندهٔ کمیک در روزنامهٔ مدرسه مشارکت می‌کرد. حتی بعد از آن در یک روزنامه کمیک می‌نوشت.کار های والت دیزنی به ما مطالب بسیاری را آموخت. مانند ارزش دوستان، خانواده، امیدواری و مهم‌ترین درس او :خوبی همیشه بر شر پیروز است.

4 - با اولین موفقیت خود کنار نکشید.

یک چیز که ممکن است در مورد والت دیزنی بدانید این است که او به محض اینکه یک پروژه به اتمام می‌رساند بلافاصله پروژهٔ بعدی را شروع می‌کرد. پس از اتمام انیمیشن افسانه ای سفید برفی و هفت کوتوله او به سراغ فیلم‌های دیگری از جمله بامبی و فانتازیا و بسیاری دیگر رفتپس از خلق میکی موس او کارش را متوقف نساخت. او به سراغ ساخت فیلم‌های دیگر رفت ازجمله مینی موس، اردک دنالد و پلوتون و کمیک‌های دیگر که حتی امروزه از آن‌ها استفاده می‌شود. او هرگز خود را مشغول کار های گذشته ای که انجام داده بود نمی‌کرد چون او همیشه به دنبال موقعیت‌های جدید و بیشتری بود و می‌خواست رویاهای بیشتری را به تحقق برساند. او هرگز طراحی میکی موس خود را متوقف نکرد و چندین بار آن را طراحی کرد.

5 - نگذارید موانع شما را متوقف سازند.

هنگامی که والت دیزنی برای اولین بار شروع به کار روی سفید برفی کرد همسر و برادرش تمام سعی خود را کردند تا او را منصرف کنند. پروژهٔ سفید برفی حتی با نام جنون دیزنی نامیده شد و همچنین در میان راه، پول تولید آن تمام شد. بسیاری از مردم در چنین شرایطی کار را متوقف کرده و سعی می‌کنند تا راه دیگری بروند اما برای دیزنی این اتفاق موجب استقامت بیش‌ترش شد. او تصمیم گرفت تا سفر کند و به کارگردانان ویدئویی از آن را نمایش دهد تا شاید آن‌ها با او همکاری کنند. در نهایت این تلاش او موجب شد تا هم استودیو پا برجا بماند و هم سفید برفی اکران شود. پس از عرضه سفید برفی واقعا مورد توجه مردم واقع شد. موفقیت این فیلم دیزنی را در دوران طلایی موفقیت انیمیشن قرار داد و به او کمک کرد تا دیگر فیلم‌های خود را بسازد. او می‌توانست پول این فیلم را بگیرد و از انیمیشن جدا شود اما او با قدرت بیشتری در این راه ماند.

تعدادی از جملات تاثیر گذار از والت دیزنی:

تمام رویا های ما محقق می‌شوند اگر ما شجاعت دنبال کردن و ادامه آن‌ها را داشته باشیم.

وقتی به چیزی اعتقاد دارید، با تمام وجود به آن معتقد باشید.

اگر شما بتوانید چیزی را تصور کنید، می‌توانید آن را انجام دهید. همیشه یادتان باشد که همه چیز با یک رویا و یک موش شروع شد.

کار جذابی ست که غیر ممکن‌ها را انجام دهید.

راهی برای شروع این است که، بجای صحبت کردن کاری انجام دهید.                                                   

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

قبل از بهبود بهره وری باید وضع موجود سازمان را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد. راههای گوناگونی برای تشخیص و درمان بیماریهای یک سازمان وجود دارد. در بیشتر مواقع، بیماری سازمان در هر سه قلمرو سخت افزار، نرم افزار و نیروی انسانی وجود دارد. تشخیص نارسایی های سازمان در قلمرو سخت افزار به مراتب آسانتر از دو قلمرو دیگر است. تشخیص نقاط ضعف در دو حوزه نرم افزار و نیروی انسانی دشوارتر است. در برخی از سازمانها از گردش کار نامناسب شکایت می شود اما در بررسی های دقیق تر می توان به این نتیجه رسید که ناآگاهی کارکنان از جزئیات نظام گردش کار، مساله واقعی است. گردش کار نامناسب بیماری در حوزه نرم افزار است. در حالی که ناآشنایی کارکنان نارسایی در حوزه نیروی انسانی است، عکس این موضوع نیز رخ می دهد. برای نمونه از سوی مدیریت یک سازمان، کارکنان شاغل، افرادی بی علاقه به کار ارزیابی می شوند. به همین دلیل مدیریت به دنبال راهها و تکنیک هایی می رود که انگیزه کارکنان خود را افزایش دهد. این کار با پرداختهای تشویقی، قدردانی کتبی و یا گردش شغل صورت می گیرد. در صورتی که در بررسی دقیق تر می توان دریافت، گردش کار نامناسب و قوانین زائد و دست و پاگیر است که تمام توان نیروی کار را هدر می دهد. سازمانی را که در یک یا چند زمینه ذیل از نارسائیهای جدی برخوردار است دچار بیماری نرم افزاری می دانیم:

1. ساختار سازمانی                                                                    

2. رویه کار                                                                   

3. تولید و توزیع اطلاعات

4. قوانین و مقررات و آئین نامه ها                                            

5. فرآیند تصمیم گیری                                                

6. تفاوت بین حجم افراد هم رده

7. اختلال ناشی از تغییر برخی مدیران                                    

8. وجود سوء تفاهم برای انجام کار                                

9. زیاد بودن تعداد بخشنامه ها

10. هموار نبودن سرعت انجام کارها                                      

11. روشن نبودن مسئولیت ها و اختیارات                

12. عدم بهره مندی از سیستم ارتقاء

راههای متفاوتی وجود دارد که به توسعه و افزایش بهره وری منتهی می شود. راههای زیر را می توان مطرح نمود:

-         بهبود جانمایی تاسیسات، تجهیزات و ماشین آلات کارخانه

-         بهبود برنامه نقل و انتقال و حرکت مواد در داخل و خارج کارخانه

-         استقرار یک نظام پیشگیری و نگهداری تجهیزات و تاسیسات

-         توسعه و بهبود در محصولات

-         بهبود در فرآیند عملیات و جریان تولید

-         مکانیزاسیون و اتوماسیون

-         ایجاد سیستم های تشویق و تنبیه

-         سیستم های مناسب پرداخت حقوق و دستمزد، پاداش بر اساس امتیازات و بهره وری

-         برقراری دوره های آموزشی با توجه به مشکلات واقعی در عمل

-         توسعه و بهبود شرایط کار

-         توسعه و بهبود برنامه ریزی تولید و فروش

-         رشد و یادگیری در سازمان

-         نگرش استراتژیک به مسایل سازمان

-         نظام نظارت، سنجش و ارزیابی عملکرد در سازمان

-         شناسایی و حذف اتلاف 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

تولید بهنگام یعنی در یک فرآیند دارای حرکت، قطعات مورد نیاز باید درست زمانی و درست به میزانی به خط برسند که بدانها نیاز وجود دارد. شرکتی که بتواند چنین حرکتی را متحقق سازد، می تواند به هدف موجودی صفر دست یابد. برای تحقق سیستم تولید بهنگام، فقط و فقط یک راه حل وجود دارد: حل ریشه ای مشکلات و جلوگیری کامل از بروز مجدد آنها. اما بسیاری از مدیران ترجیح می دهند وقتی در خط با مشکلی مواجه می شوند به جای حل ریشه ای مشکلات و جلوگیری کامل از بروز آنها از محافظ ها استفاده کنند. محافظینی مانند موجودی اضافی، تجهیزات اضافی و نیروی کار اضافی تا در صورت بروز هر گونه مشکل مانع توقف خط تولید شوند. اما این مدیران نمی دانند با این کار، تنها به تولید اتلاف می پردازند، اتلاف هایی مانند تولید قطعات معیوب و یا تولید موجودی کلانی که مورد نیاز نیستند. وقتی محافظینی در خط تولید استفاده شود نمی توان شرایط عادی را از شرایط غیر عادی و مشکل ساز باز شناخت. جهت دستیابی به تولید بهنگام جریان حرکت مواد باید وارونه گردد. در این روش، نقطه آغاز کار، خط مونتاژ نهایی بود. بدین صورت که نخست در برنامه تولید تعیین شد که خط مونتاژ نهایی باید روزانه چه خودروهایی و چه تعدادی از آنها را بسازد و سپس، جهت حرکت تامین مواد تغییر یافت و فرآیند بعدی به فرآیند قبلی مراجعه کرد تا فقط قطعاتی را دریافت کند که نیاز دارد، به تعدادی که نیاز دارد و در زمانی که نیاز دارد. در جریان وارونه تامین مواد، فرآیند ساخت از بخش محصول نهایی به عقب باز می گردد تا به اولین بخش شکل دهی مواد برسد. بدین سان هر حلقه زنجیره تولید بهنگام به حلقه بعدی، متصل شده و با آن همزمان بهنگام می شود. در این روش نیروی کاری که مدیریت صرف می کند، به شدت کاهش می یابد. همچنین کانبان به وسیله ای مبدل می شود که اطلاعات مربوط به سفارش تولید یا دریافت محصول را در کل فرآیند تولید منتقل می کند. دومین ستون سیستم تولید تویوتا، خودگردان سازی یا به ژاپنی جی دوکا است. در این سیستم، وقتی ماشینی کار خود را به طور عادی انجام می دهد، نیازی به مراقبت ندارد. اما وقتی در اثر بروز یک وضعیت غیر عادی، این ماشین متوقف می شود، آنگاه اپراتور باید سعی کند علت بروز این وضعیت را شناسایی کند و آن را به طور ریشه ای از میان بردارد. در این صورت، اپراتور می تواند مسئول چند ماشین باشد و در نتیجه میزان نیاز به نیروی کار، کاهش و بازدهی تولید افزایش می یابد. اما وقتی وظیفه یک کارگر تنها مراقبت از یک ماشین است تا از بروز وضعیتی غیر عادی جلوگیری کند و چنانچه وضعیتی غیر عادی بروز کرد، آن را سریعا رفع و رجوع نماید، هرگز نمی توان از بروز مجدد وضعیت ها و شرایط غیر عادی جلوگیری کرد. این کار به قول بک مثل قدیمی ژاپــنی مانند آن است که بخواهیم با پوشاندن یک چیز متعفن، جلوی انتشار بوی گند آن را بگیریم. 

در واقع وقتی مواد یا ماشین ها بدون اطلاع سرپرست خط و مدیران تعمیر می شوند، نمی توان به هدف بهبود دست یافت و هزینه ها را کاهش داد. در مقابل، اگر در صورت بروز اشکال در یک ماشین، بلافاصله آن ماشبن متوقف گردد، همه از موضوع آگاه می شوند. بهبود نیز فقط وقتی ممکن می شود که مشکلی آشکار شود. برای تحقق همزمان تولید بهنگام و خودگردان سازی، باید نیروی مهارت فردی با کار گروهی تلفیق شود. مسئولیت تحقق خودگردان سازی بر عهده مدیران و سرپرستان هر خط تولید است. برای موفقیت در این کار باید هوش انسانی را به ماشین اضافه کرد و همزمان، حرکات نیروی کار را با این ماشین هوشمند شده، هماهنگ و سازگار نمود. می توانیم بگوییم خودگردان سازی نیازمند مهارت و توانایی فردی و تولید بهنگام نیازمند کار گروهی ایشان است. و کار گروهی البته نیازمند حصول یک توافق همگانی بر سر هدف مشترک است. برای تحقق چنین سیستمی باید رویه های کار استاندارد لازم تهیه شود. این رویه ها باید با توانایی ها و مهارت های هر یک از کارکنان متناسب بوده و همیشه مراعات شوند. اما باز هم اگر در خط مشکلات و شرایط غیر عادی پیش آید، معلوم است که در توانایی های کارکنان مشکلاتی وجود دارد و لازم است به ایشان آموزش های خاصی داده شود تا بتوان به وضعیت عادی بازگشته و مشکلات پیش آمده را برطرف کرد. در یک سیستم خودگردان، کنترل دیداری روشی است که به مدیریت کمک می کند، ضعف های مربوط به عملیات تولید را شناسایی کند. وقتی این ضعف ها آشکار شدند، آنگاه می توان برای تقویت کارکنان، اقدامات لازم را انجام داد.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

بیشتر کتابهای مدیریتی بهترین راه را برای ترغیب کارگران به انجام بیشترین تلاش خود و به دست آوردن نتایج مطلوب، ایجاد رقابت و تقابل بین آنها می دانند. بعضی نویسندگان مسئولیت پذیری بیشتر را دنبال می کنند. ایده ایجاد رقابت تا جایی که امکان دارد، تا حدی ریشه در این باورد دارد که سیستمهای مبتنی بر رقابت و پاداش، قوی را از ضعیف جدا می کند دو کارآمد را از تنبل. یکی از مشخصه های متمایز انسانها، به غیر از قدرت تعقل و مهارت دستی، توانایی همیاری آنها با یکدیگر است. انسانها از طریق جمع شدن دورهم، شکار و کشاورزی با همیاری هم، از حیوانات قوی تر و سریع تر از خود برتری گزیدند. طبیعت از طریق بازبینی های استحقاقی عمل نمی کند، و یک مثال ساده نشان دهنده این امر است. در موقعیت های که برای تکمیل کار نیاز به همیاری است، ایجاد رقابت ضد بهره وری است. به عبارت دیگر، ایجاد رقابت بین کارگران، وقتی علت عمده نوسان عملکردها، خود سیستم باشد، به تنش خواهد انجامید و از بهبود و حتی رقابت هم خبری نخواهد شد. اگر افراد به دلیل آنکه از یک سطح قراردادی و دلبخواه پایین تر بوده اند تنبیه شوند، در حالی که عملکرد آنان به میزان زیادی به عواملی خارج از کنترل آنان وابسته است، آنان و سپس همه شرکت دلسرد خواهند شد. آشکارا وقتی نوسان به دلیل شانس و تصادف باشد، تنبیه افراد زیر حد متوسط نه عملکرد افراد را بهبود خواهد بخشید و نه عملکرد کل شرکت را. این کار تمایل به کمک کردن به دیگران را هم از بین می برد، چراکه وقتی شخصی به دیگری کمک می کند، ممکن است فرد کمک گیرنده درجه ای بالاتر از فرد کمک کننده کسب کند. وقتی تفاوت ها به دلیل شانس و تصادف است، سیستم مبتنی بر پاداش هر نوع امکان کارگروهی را با تمایز اشتباهی چون بالای متوسط و زیر متوسط از بین می برد.

بزرگترین اشتباه مدیریت این است که تفاوت در عملکرد افراد را ناشی از قصور آنها بداند در حالی که 94 درصد نوسانات عملکردی افراد از روی تصادف و اتفاقات سیستم بوده است. ترس افراد، مانع از بازگشت آنان به سیستم خواهد شد اما دانش این کار را خواهد کرد. احتمالا عملکرد بعضی افراد پایین تر از قابلیت سیستم است. مدیریت باید دریابد چه کسانی پایین تر از حد سیستم فعالیت می کنند. بعضی احتمالا به آموزش نیاز دارند. آموزش به عهده مدیریت است. بعضی را باید متصدی کار دیگری کرد. در دیدگاه دمینگ، وظیفه رهبر آن نیست که در مورد افراد قضاوت کند، بلکه او باید تعیین کند چه کسی به کمک ویژه نیاز دارد و مطمئن شود که آن کمک را دریافت می کند. یک رهبر نباید بین افراد بالای متوسط و پایین متوسط فرق بگذارد، یا آنها را ارشاد کند، بلکه باید فعالانه تلاش کند تا علل واقعی مشکلات آنها معلوم گردد و سپس در حذف آن علل واقعی بکوشد. یک رهبر اشتباهات را می بخشد. یک رهبر با حذف مواردی که مانع از همیاری و لذت بردن از کار می شوند از تعاون حمایت می کند. یک رهبر بهبود پیوسته کار همه کارمندان خود را خواهان است.

مجله وال استریت ـ عنوان مقاله: با قدرت پا بر جا ماندن

جان وود تنها مردی است که تا به حال نام او، هم به عنوان بازیکن و هم به عنوان مربی در تالار نام آوران آمده است. او پس از چهل سل از مربی گری بازنشسته شد، در حالی که در ورزش امریکا رکوردی بی نظیر از خود بر جاگذاشت. طی 27 سال مربی گری در تیمهای او هرگز یک فصل باخت نداشتند. در 12 سال آخر کار او در آنجا، آنان ده بار قهرمان ملی شدند که هفت بار آن پشت سرهم بود، و همچنین رکورد جهانی طولانی ترین دوران برد در هر ورزش اصلی را از آن خود نگاه داشتند که 88 بازی طی چهار فصل بود. برنامه من مانند بیشتر مربیان بر محور مسائل اساسی، شرایط و کار گروهی می چرخید. ولی من از بسیاری جهات اساسا با دیگران فرق داشتم. هرگز در مورد نحوه بازی تیم حریف نگرانی نداشتم و هرگز از پیروزی سخن نمی گفتم.


  • گروه مهندسی مدیریت ناب