Lean Management

مدیریت ناب

Lean Management

مدیریت ناب

مدیریت ناب یک وبلاگ آموزشی و تحلیلی درباره ارزش آفرینی در سازمان و مدیریت و راه هــــــای شناخت و دستیابی به موفقیت در زندگی کاری و فردی است. گروه مهندسی مدیریت ناب متعــهد است هر آنچه که آموخته با شما به اشـــــتراک بگذارد و در ترویج "ما می توانیم" نهایت سعی و تلاش خود را بکار گیرد.

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

بنام خدا

 ایستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن ... 

و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها ، جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را فقط به نمایش می گذارد ندارند. و ما را  ایستاده آفرید، تا ایستادگی  را از یاد نبریم ...


  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است. مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید. دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند.  آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت. پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی.  سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده. 

میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده.میزبان سر خم نمود. ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید.

 ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید :

هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد .

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا


کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.

 می‌گوید: «آسمان را می‌بینم. ابرها را. درختان را. شاخه‌های درختان و هدف را.» کمانگیر پیر می‌گوید: کمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی.

جنگجوی دومی پا پیش می‌گذارد .کمانگیر پیر می‌گوید: آنچه را می‌بینی شرح بده.

جنگجو می‌گوید: فقط هدف را می‌بینم.

پیرمرد فرمان می‌دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می‌نشیند.

پیرمرد می‌گوید: عالی بود. موقعی که تنها هدف را می‌بینید نشانه گیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.

تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی‌شود. اما مهارتی است که کسب آن امکانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.

بر اهداف خود متمرکز شوید. تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی‌شود. اما مهارتی است که کسب آن امکانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

یاد خدا آرام‌ بخش قلب‌هاست. 

انسان، دشواری وظیفه است "احمد شاملو"
به‌راستی چه عامل یا عواملی ما را از دیگر انسان‌ها متمایز می‌کند؟
بزرگی در جهان می‌گوید: «بیایید به‌جای اینکه به فرزندانمان برچسب تیزهوشی بزنیم، منتظر فرصتی باشیم تا وقتی در زمینه کاری‌شان، تلاشی کردند، از آن‌ها با صفت «سخت‌کوش» قدردانی کنیم.»درطول زندگی خود به این نکته پی برده‌ام افرادی که به کاری یورش می‌برند و خستگی را خسته می‌کنند، به کامیابی‌های بزرگی دست می‌یابند؛ اما حواسمان باشد «سخت‌کوشی» به این معنا نیست که رنجی ببریم، زجری بکشیم و یا به‌طور مداوم کاری را با بی‌علاقگی تکرار کنیم؛ بلکه سخت‌کوشی به این معناست که چنان‌ با عشق مشغول کار خود باشیم که متوجه گذر زمان نشویم؛ مانند همه انسان‌های موفق این جهان که چنان در کار خود غرق بودند که گاهی مرتکب خطاهای خنده‌دار می‌شدند. حتما داستان نیوتن را شنیده‌‌اید که روزی داشت روی مسئله مشکلی کار می‌کرد و حسابی ذهنش مشغول آن مسئله بود؛ برای همین وقتی ‌خواست تخم‌مرغی را در آب بجوشاند، یک ساعت بعد متوجه شد که به‌اشتباه ساعتش را در آب انداخته و تخم‌مرغ هنوز در دستش است!
به‌دنبال کاری باشید که عاشقش هستید و باور داشته باشید کائنات هم در هر جایی که دیوارها و موانع باشند، راهی را برایتان باز می‌کند. اما یادتان باشد افرادی که باور ندارند می‌توانند موفق شوند، خودشان بزرگ‌ترین مانع در راه موفقیتشان هستند.
همین حالا آرمانی را درنظر بگیرید و با صبوری و آرامش، یک برنامه زمان‌بندی مدون برای خود طرح‌ریزی کنید. ایمان داشته باشید وقتی عاشق کاری می‌شوید، درواقع هدفی را معین می‌کنید و وارد فرایند اجرا می‌شوید و درست در آن زمان است که تمام کائنات دست‌به‌دست هم می‌دهند تا شما به آرزوهایتان برسید.
بدانید «عشق‌کوشی»، به‌جای سخت‌کوشی، همه جهان را درمقابل شما به زانو درخواهد آورد.

منبع: مجله موفقیت 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمه‌ای، یک ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.
سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟
همه شاگردان گفتند:بله.
سپس معلم مقداری سنگ‌ریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگ‌ریزه‌ها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگ‌ریزه‌ای جا نشود.
دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟
شاگردان با تعجب گفتند: بله.
دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسه‌ها همه جاهای خالی را پر کردند.
معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟ و شاگردان یکصدا گفتند: بله.
معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشه‌ای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.
سپس پرسید: می‌دانید مفهوم این نمایش چیست؟
و گفت: این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست. اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت. سنگهای بزرگ مهم‌ترین چیزها در زندگی شما هستند؛ خدایتان، خانواده‌تان، فرزندانتان، سلامتی‌تان، دوستانتان و مهم‌ترین علایق‌تان. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی این‌ها باقی بمانند، باز زندگی‌تان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ های بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت. اما سنگ‌ریزه‌ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیل، کار، خانه و ماشین‌، شن‌ها هم سایر چیزها هستند؛ مسایل خیلی ساده.
معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب) خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگ‌های بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است. سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد. اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد. در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد. گاهی لازم است کوتاه بیایی... گاهی نمیتوان بخشید و گذشت ... اما می توان چشمان را بست و عبور کرد ... گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری ... گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی .... ولی با آگاهی و شناخت درنهایت بخشیدن را خواهی آموخت.

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

می گویند سلطان محمود غزنوی غلامی به نام ایاز داشت که خیلی برایش احترام قائل بود و در بسیاری از امور مهم نظر او را هم می پرسید و این کار سلطان به مزاق درباریان و خصوصاً وزیران او خوش نمی آمد و دنبال فرصتی می گشتند تا از سلطان گلایه کنند تا اینکه روزی که همه وزیران و درباریان با سلطان به شکار رفته بودند، وزیر اعظم به نمایندگی از بقیه، پیش سلطان محمود رفت و گفت: «چرا شما ایاز را با وزیران خود در یک مرتبه قرار می دهید و از او در امور بسیار مهم مشورت می طلبید و اسرار حکومتی را به او می گویید؟»

سلطان گفت: «آیا واقعاً می خواهید دلیلش را بدانید؟»

وزیر جواب داد: «بله»

سلطان محمود هم گفت: «پس تماشا کن.»

سپس ایاز را صدا زد و گفت: «شمشیرت را بردار و برو شاخه های آن درخت را که با اینجا فاصله دارد ببر و تا صدایت نکرده ام سرت را هم بر نگردان» و ایاز اطاعت کرد.

سپس سلطان رو به وزیر اولش کرد و گفت: «آیا آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می کند. برو و از آنها بپرس که از کجا می آیند و به کجا می روند.»

وزیر رفت و برگشت و گفت: «کاروان از مرو می آید و عازم ری است.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند.»

وزیر گفت: «نه»

سلطان به وزیر دومش گفت: «برو بپرس.»

وزیر دوم رفت و پس از بازگشت گفت: «یک هفته است که از مرو حرکت کرده اند.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی بارشان چیست؟»

وزیر گفت: «نه»

سلطان به وزیر سوم گفت: «برو بپرس.»

وزیر سوم رفت و پس از بازگشت گفت: «پارچه و ادویه جات هندی به ری می برند.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی چند نفرند؟» و ... به همین ترتیب سلطان محمود کلیه وزیران به نزد کاروان فرستاد تا از کاروان اطلاعات جمع کند.

سپس گفت: «حال ایاز را صدا بزنید تا بیاید.» و ایاز که بی خبر از همه جا مشغول بریدن درخت و شاخه هایش بود آمد.

سلطان رو به ایاز کرد و گفت: «آیا آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می کند برو و از آنها بپرس که از کجا می آیند و به کجا می روند.؟»

ایاز رفت و برگشت و گفت: «کاروان از مرو می آید و عازم ری است.»

سلطان محمود گفت: «آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند؟»

ایاز گفت: «آری پرسیدم. یک هفته است که حرکت کرده اند.»

سلطان گفت: «آیا پرسیدی بارشان چه بود؟»

ایاز گفت: «آری پرسیدم. پارچه و ادویه جات هندی به ری می برند» و بدین ترتیب ایاز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اینکه دوباره نزد کاروان برود جواب داد و در پایان سلطان محمود به وزیرانش گفت: «حال فهمیدید چرا ایاز را دوست می دارم؟» 

نتیجه گیری:

همیشه مدیران از کارکنانی که به تمام جزئیات کاری اشراف داشته و اطلاعات جامع و معتبری در خصوص موارد مطرح شده ارائه دهند علاقه دارند و معمولا این دسته از کارکنان از محبوبیت خاصی نسبت به دیگران برخوردار هستند. 

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا


کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است. صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمی تواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟ صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است. فیل به این باور رسیده است که نمی تواند این کار را بکند.
شاید هر کدام از ما با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
باورهایمان را تغییر دهیم تا دنیایمان تغییر کند.
  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

عمر شما محدود است، پس به جای کسِ دیگری زندگی نکنید و آن را هدر ندهید. در دامِ خشک‌اندیشی که در واقع زندگی برطبق اندیشه دیگران است، گرفتار نشوید. نگذارید سروصدای دیگران، صدای درونی شما را در خود غرق کند. و مهم‌تر از همه اینکه شجاعت دنبال کردنِ قلب و احساس خود را داشته باشید. قلب و احساس یک جورهایی از قبل می‌دانند شما واقعاً‌ چه چیزی می‌خواهید باشید.   استیو جابز

  • گروه مهندسی مدیریت ناب

بنام خدا

شانس یا بد شانسی

تحقیقی از"ریچارد وایزمن" در مورد شانس یا بدشانسی
چرا برخی مردم بی‌وقفه در زندگی شانس می‌آورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس می‌خوانند، ده سال قبل شروع شد. می‌خواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضی‌ها را می‌زند،اما سایرین از آن محروم می‌مانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوش‌شانس و عده دیگر بدشانس هستند؟ آگهی‌هایی در روزنامه‌های سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس می‌کردندخوش‌شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سال‌های گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگی‌شان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایش‌های من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلیدخوش‌شانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال،فرصت‌های ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوش‌شانس مرتبا با چنین فرصت‌هایی برخورد می‌کنند، درحالی که افراد بدشانس نه. با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهم آیا این مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصت‌هایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامه‌ای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست. به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که می‌گفت: اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیده‌اید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت. این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود. با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی می‌کردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوش‌شانس متوجه آن شدند. مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبی‌تر از افراد خوش‌شانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصت‌های غیرمنتظره را مختل می‌کند. در نتیجه، آنها فرصت‌های غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست می‌دهند. برای مثال وقتی به مهمانی می‌روند چنان غرق یافتن جفت بی‌نقصی هستند که فرصت‌های عالی برای یافتن دوستان خوب را از دست می‌دهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق می‌زنند و از دیدن سایر فرصت‌های شغلی باز می‌مانند. افراد خوش‌شانس آدم‌های راحت‌تر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند می‌بینند.
تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدم‌های خوش‌ اقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت ایجاد می‌کنند. 
اول آنها در ایجاد و یافتن فرصت‌های مناسب مهارت دارند، 
دوم به قوه شهود گوش می‌سپارند و براساس آن تصمیم‌های مثبت می‌گیرند. 
سوم به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها رضایت بخش است.
چهارم نگرش انعطاف‌پذیر آنها، بدبیاری را به خوش‌اقبالی بدل می‌کند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا می‌توان از این اصول برای خوش‌شانس کردن مردم استفاده کرد. از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرین‌هایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوش‌شانس در آنها طراحی شده بود. این تمرین‌ها به آنها کمک کرد فرصت‌های مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند و انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.
یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیز بود:
80 درصد آنها گفتند آدم‌های شادتری شده‌اند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهم‌تر از هر چیز خوش‌شانس‌تر هستند. و بالاخره اینکه من عامل شانس را کشف کردم. چند نکته برای کسانی که می‌خواهند خوش‌اقبال شوند:
  1. به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد
  2. با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید
  3. هر روز چند دقیقه‌ای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید
  4. زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است
  • گروه مهندسی مدیریت ناب